۱۳۹۵ تیر ۳۰, چهارشنبه

من ِگذشته امضا : تنش سوژه و جهان


پرسش از مؤلف و امضای او که در نگاهی کلی‌تر پرسشی از سوبژکتیویته است، مسئله‌ی کانونی ِ«منِ گذشته امضا» نوشته یدالله رؤیایی‌ست. رؤیایی یکی از معدود شاعران نظریه‌پرداز معاصر است که به خوبی با شعر مدرن و زمینه‌‌های نظری آن آشناست. «منِ گذشته امضاء» مجموعه‌ای از یادداشت‌ها یا طرح‌هایی منثور برای شعر است. در آغاز کتاب نویسنده متن یکی از سخنرانی‌‌هایش را با عنوان «گذر از اسپاسمان، در پرانتز رفتن حرف» گنجانده است. برای ورود به مسئله کانونی کتاب تأملی کوتاه بر مضمون سخنرانی رؤیایی راهگشاست.رؤیایی در این سخنرانی دو نوع زیبایی‌شناسی را نقد می‌کند: نخست، جریانی که می‌خواهد سوژه را به طور کامل حذف کند و شعر را به بازی متن در خود، به بازی دال‌های بی‌مدلول فروکاهد. این شاعران به قول رؤیایی با ارجاع بیرونی شعرشان قهر کرده‌اند. گروه دوم به طبیعت، و سادگی اولیه بازمی‌گردند و چنانکه رؤیایی با کنایه‌ای شاعرانه می‌گوید: «اشیاء را از سمت هموارشان» نوازش می‌کنند. دو جایگزین برای مدرنیته زیبایی‌شناختی: امحاء سوژه و در نتیجه از میان رفتن معنا و بازی بی‌پایان دال‌ها، یا بازگشت به سادگی اصیل و طبیعت همچون نخستین مادر شعر. رؤیایی با دفاع از آنچه «شعر حجم» می‌خواند، در برابر هر دو جریان موضع می‌گیرد. آیا امضای مؤلف چیزی از من واقعی اوست و یا کارکردی خارج از اختیار او دارد و از او جدا می‌شود؟ کتابِ «من گذشته امضاء» مواجه‌ای‌ست با این تنش . «شعر حجم» واقعیت را در پرانتز می‌گذارد تا آن را دوباره در درون بازسازی کند. شعر حجم نه سوژه را کاملاً حذف می‌کند و نه واقعیت را، اما تنش و ابهام رابطه این دو را به رسمیت می‌شناسد. می‌دانیم که رؤیایی از پدیدارشناسی تأثیر گرفته است. پدیدارشناسی در جست‌وجوی کشف ساختِ بنیادی ِآگاهی ِما به جهان است. آگاهی همواره «آگاهی به» است. آنچه به شناخت ما در می‌آید «نه شیء در خود» که «شیء برای خود»، برای ماست. پس چیزها آنطور که ما آنها را می‌شناسیم از قبل محصول دخالت آگاهی هستند. اما آگاهی روزمره ما پر از پیش‌فرض‌های فرهنگی و اجتماعی و تاریخی‌ست. برای شناخت صحیح باید به آگاهی به معنای واقعی کلمه دست یافت: نه به این یا آن آگاهی که به «آگاهی». چگونه باید این‌کار را کرد؟ با «هَرَس کردن». فروکاستِ پدیدار‌شناسانه نوعی هرس کردن است. در پایان هرس کردن چیزی اساسی باقی می‌ماند، چیزی هرس‌ناپذیر: این ساخت بنیادی آگاهی ما به جهان است. یدالله رؤیایی «شعر حجم» تحقق زیبایی‌شناسانه این ایده است: شاعر جهان واقعی را در پرانتز می‌گذارد، تجربه مشترک و روزمره از چیزها را کنار می‌گذارد. شاعر جهان را هرس می‌کند تا دوباره ذات جهان را چنانکه بر ما پدیدار می‌شود روایت کند. شعر حجم اما با روایتی که رؤیایی در این سخنرانی از آن به دست می‌دهد و تأمل‌اش بر امضای مؤلف در کل کتاب، شاید به پدیدار‌شناسی مرلوپونتی نزدیک‌تر باشد تا هوسرل. در نظر مرلوپونتی آگاهی‌ای که گاه به جای «آگاهی» به معنای واقعی کلمه می‌نشیند عمیقاً تاریخی‌ست. این آگاهی رخت انتزاعی ِ تنگی را بر تن پدیدار جهان می‌پوشاند و پدیدارها را می‌فشارد و دگرگون می‌کند. برای بازگشت به پدیدارها آن‌چنانی که هستند باید این آگاهی را که گاه «عقلانی» خوانده می‌شود، هرس کرد. از همین رو ست که مرلوپونتی می‌پندارد در نقاشی سزان جهان آن‌گونه که هست، در نخستین سپیده‌دمان پیش از سوژه بر ما نمایان می‌شود. «من‌ِ گذشته امضاء» در تنش میان این دو نوع آگاهی، این دو نوع «من» شکل می‌گیرد: منی بنیادین و منی تجربی. «من بنیادین»، «من»ِ حقیقی «من» است و «من تجربی» در واقع «من» نیست، آن چیزی‌ست که از بیرون در «من» ساخته شده است. «من» در «من تجربی» عامل ساختارهای بیرونی هستم و در «من بنیادین»، خود واقعی خود را می‌یابم. پس شعر حجم دوسویه دارد: از سویی در جست‌وجوی «من بنیادین» یا همان «حجم» است، و از سویی دیگر «من منفعل» را به چالش می‌کشد. این تنش در پرسش از امضای مؤلف متجلی می‌شود: آیا امضای مؤلف چیزی از من واقعی اوست و یا کارکردی خارج از اختیار او دارد و از او جدا می‌شود؟ کتابِ «من گذشته امضاء» مواجه‌ای‌ست با این تنش. رؤیایی می‌نویسد: «شعر حجم» واقعیت را در پرانتز می‌گذارد تا آن را دوباره در درون بازسازی کند. شعر حجم نه سوژه را کاملاً حذف می‌کند و نه واقعیت را، اما تنش و ابهام رابطه این دو را به رسمیت می‌شناسد. «به محض اینکه امضاء کنم من، گذشته من در من می‌نشیند، منِ گذشته، امضاء. چنین منی «خود»ش را و «خویش»‌اش را در شکل درهم امضاء پیدا می‌کند، و در آنجا می‌خواهد با منِ دیگرش سربسته و ناخوانا بماند، چون خودِ هر چیزی همان چیز است که به خودش چسب شده، خودی که روی خودش مُهر شده است. مُهر؟» (ص. ۱۱۹) رؤیایی در سرآعاز کتاب با اشاره‌ای به هویت‌گرایی بومی و ملی تلویحاً به بحران سوژه اشاره می‌کند و آن را به رسمیت می‌شناسد. اما این بحران به هیچ‌وجه باعث نمی‌شود رؤیایی مسئله سوژه را رها کند. او هنوز مدرن است و نمی‌تواند به بازی متن در درون خود یا بازگشت به نظمی ابتدایی دلخوش کند. و مگر نه این است که شعر مدرن از ابتدا راوی بحران سوژه بوده است؟ مگر بودلر یا مالارمه شاعران تجربه نفی، چندپارگی و سرگشتگی سوژه نبوده‌اند؟ و اصولاً مگر شعر مدرن چیزی جز بحران روایت سوژه و جهان نیست؟ برای ذهن‌های پیشامدرن که به هماهنگی مثالی نظم درون و بیرون عادت کرده‌اند، سوبژکتیوتیه مدرن و مسئله‌دار شدن رابطه با جهان چیزی جز نیهلیسم و پیروزی نفس اماره نیست. اما نه بازگشت به تاریخ پیشاسوژه امکان‌پذیر است (تکرار دست چندم سبک خراسانی، عراقی و هندی) و نه انکار انتزاعی و یک‌باره سوژه وتولید شعر بی‌معنا. باید با مسئله مدرنیته از درون درگیر شد. شایستگی رؤیایی پرسشی است که طرح می‌کند و زوایه‌ای است که در آن جای‌ می‌گیرد و نه لزوماً پاسخی که به مسئله می‌دهد. رؤیایی از درون مدرنیته مسئله را طرح می‌کند. ما مدرنیته را زندگی می‌کنیم، نمی‌توانیم با تصمیمی تصنعی به سعدی برگردیم، و یا همانقدر تصنعی و انتزاعی از مدرنیته عبور کنیم.

۱۳۹۵ تیر ۱۳, یکشنبه

درباره مطالعات پسااستعماری و انسان خاورمیانه‌ای

شکل‌گیری مکتب

هر نظریه‌ای از درون تجربه‌ای واقعی برخاسته است. همواره در بررسی یک نظریه باید به خاستگاه‌های واقعی آن توجه کنیم و تحلیلی از آن ارائه دهیم. درک و دریافت خاستگاه‌های یک نظریه البته وسیله‌ای برای «فهم» آن نظریه است و نه ملاکی برای «قضاوت» آن. اما نظریات هنگامی که از این مرحله اولیه رد می‌شوند و «جا» می‌افتند، دگوگون می‌شوند: یک ارتودکسی نظری شکل می‌گیرد با سگ‌های نگهبان آن. اقتدار متن جانشین اقتدار استدلال می‌شود. رابطه نظریه با فکت‌ها، تحقیقات رقیب و عقل سلیم کمتر و جزمی‌تر می‌شود. سفره‌ای پهن می‌شود از چند استاد-ستاره ، چند مجله و چند دپارتمان مهم. گرد استاد-ستاره‌ها معمولا چندین «دانشجوی دکترا» می‌چرخد. تزهایی نوشته می‌شود که عمدتا شرح فلان مفهوم در کتاب فلان استاد، یا «اپلای» آن مفاهیم بر این یا آن مورد است. دانشجوی دکترا اصولا عمله است. این سیستم شجاعت تجربه کردن، دوباره فکر کردن و شک کردن را از شما می‌گیرد و از شما آخوندی می‌سازد کیفور از انبار دانش انتزاعی‌اش. سفره‌ای که به آن اشاره شد هم اقتصادی و منزلتی است، هم هویتی. شما هم نان‌تان را از اتصال به این دم و دستگاه در می‌آورید، هم امکان ترقی دانشگاهی را از آن می‌گیرید و هم هویت آکادمیک‌تان را. هر کسی کمی در جزمیات اولیه مکتب شک کند بلافاصله با واق واق سگ‌های نگهبان مواجه می‌شود. این سرنوشتِ غم‌انگیز حتی شورشی‌ترین نظریات انتقادی است. وضعیت همینطور باقی می‌ماند تا عده‌ای بالاخره جرات می‌کنند و این ساختار را به هم می‌ریزند و در مبانی تجدید نظر می‌کنند. یا مکتب را اصلاح می‌کنند و می‌کوشند چیزهای ارزشمند را حفظ کنند و بقیه جزمیات را کنار بگذارند،  و یا به کلی آن را به هم می‌ریزند و طرحی دیگر پی می‌افکنند. مطالعات پسااستعماری الان در چنین وضعیتی است. یعنی نیاز دارد کسی یا به طور جدی اصلاح‌اش کند و یا به کلی بزند زیر داستان.

ادوارد سعید و مطالعات پسااستعماری

ادوارد سعید مردی که اندیشه و منش‌اش تاثیری قاطع بر مطالعات پسااستعماری گذاشت، کودکی و نوجوانی خود را در فلسطین تحت قیمومیت بریتانیا گذراند و در مصر در مدرسه‌ای انگلیسی درس خواند. خاستگاه تجربی و وجودی کار سعید تجربه زیسته استعمار و سلب مالکیت ملی است. ادوارد سعید همزمان هم بهره‌مند از استعمار بود و هم زخمی از آن. او فرهنگ و زبان امپراتوری را گرفت و علیه خود آن استفاده کرد. تحولات بعدی نظریه پسااستعماری در دوران پایان استعمار، اوج‌گیری تروریسم اسلامی و برآمدن دولت‌های اسلامی در خاورمیانه شکل گرفت. نسل‌های جدیدتر در دانشگاه‌های غربی به دور از آن خاستگاه اولیه که سرچشمه شهود و تخیل سعید بود، عمدتا مشغول سرگرمی دانشگاهی شدند که فاصله‌ای ژرف با تجربه عملی خاورمیانه داشت. هر چه تاریخ به جلو رفت آنها بیشتر در جزمیات دانشگاهی خود غرق شدند.

کار سعید با همه اشکالات اساسی که می‌توان به آن وارد کرد هنوز از جایگاه نسبتا مهمی برخوردار است. جالب است که کتاب «فرهنگ و امپریالیسم» که به نظر من بهترین کتاب اوست، موفق نبود. برعکس، «شرق‌شناسی» به شکل معجزه‌آسایی موفق شد و مولف‌اش را بر صدر نشاند. اولین بار در ایران زمانی که بسیار مفتون سعید بودم «شرق‌شناسی» را خواندم. (البته به طور ناقص)، با همه شیدایی‌ام نسبت به سعید و با همان عقل ناقص آن زمان ته دلم کتاب را جذاب نیافتم. لحن جدلی و سیاسی کتاب تو ذوقم زد. در مقابل «فرهنگ و امپریالیسم» را کتاب بزرگی یافتم. هنوز هم نظرم درباره این کتاب همین است. کتاب نسبت به «شرق‌شناسی»، لحنی آرام و عالمانه دارد و تحلیل‌های بسیار ژرف‌تر و چندبعدی‌تری در آن می‌توان یافت. با اینهمه چنانکه گفته‌اند مشکل اساسی کار سعید باقی می‌ماند: اولا روایت او از شرق‌شناسی بسیار یکدست است و از شرق‌شناسی کلی یگانه می‌سازد. ثانیا چه باید کرد؟ شما یک روش‌شناسی خوب پیشنهاد بده تا بتوانیم فرهنگ‌های دیگر را بشناسیم. مشکلات شرق‌شناسی – اگر چنین مشکلاتی وجود داشته باشد – همان مشکلات و مسائل عمومی متدلوژی علوم اجتماعی است. «فرهنگ و امپرالیسم» هم با همه شایستگی‌اش، همان مشکلات عمومی را دارد  که نظریه نقد ایدئولوژی در مارکسیسم. کتاب برعکس شرق‌شناسی که تحت تاثیر فوکو ست، ملهم از اندیشه گرامشی است. نقد مارکسیستی نوعی نظریه مایمسیس است، و هر نظریه مایمسیسی با مشکل تقلیل‌گرایی و توضیح خودسالاری اثر ادبی مواجه است. نهایتا نظریه مایمسیس [مارکسیستی] در توضیح این خودسالاری شکست خورد. امروز برنامه پژوهشی لوکاچ و لوسین گلدمن کاملا در بحران است و نظریات میانه‌رو‌تر مثل آدورنو هم دست بالا را ندارند. سعید هم وضع بهتری ندارد. شاید آخرین شکل نظریه مایمسیس نومارکسیستی کار بوردیو است با اینکه خودش فکر می‌کند از نظریه مایمسیس رها شده است. نهایتا مشکل این جا است: جهان کجا تمام می‌شود و متن ادبی آغاز می‌شود؟ آیا متن چیزی نیست مگر تکرار جهان؟  کجا همان تمام می‌شود و دیگر آغاز می‌شود؟ نظریه‌ای که نتواند دیگر را توضیح دهد همچنان در دام تقلیل‌گرایی و زمینه‌گرایی باقی مانده است.

انسان خاورمیانه‌ای 

وقتی از متن‌ها و گفته‌های نسل جدید پسااستعمارگرایان ارجاعات فراوان و متجمل‌ به فوکو و دلوز و گرامشی و غیره و غیره را کنار می‌زنیم، عقل سلیم روزمره انسان خاورمیانه‌ای را می‌بینیم که به طرز غم‌انگیزی بیرون می‌زند. همان انسان پارانوئیک کینه‌توز و حسودی که فکر می‌کند کل مشکل جهان از غربی‌ها، امریکایی‌ها و یهودی‌ها نشات گرفته است. نوعی حس اخوت اسلامی – خاورمیانه‌ای به اضافه هویت زخمی و تحقیر‌شده و استعداد خارق‌العاده‌ای در نپذیرفتن مسولیت. شما با عمو علی در فلان روستای مصر هم که صحبت کنید همین چیزها را می‌یابید، نیازی به به دریدا و فوکو و دلوز ندارید. «انسان خاورمیانه‌ای» همیشه می‌خواهد مچ شما را بگیرد، پشت هر چیزی توطئه‌ای می‌بیند، و از همه مهتر همواره دنبال رد پای خائن و خیانت است. در جهان انسان خاورمیانه‌ای «غربی‌ها» جانشین خدا شده‌اند، خدایی خراب‌کار که منشاء خیر و شر است، اما مشکل بزرگ‌اش این است که خاورمیانه‌ای ها را دوست ندارد و همواره به آنها شر می‌رساند. می‌بیند؟ نیازی به تئوری امپریالیسم نیست، همان عمو علی فلان روستای مصر این چیزها را خوب می‌داند.


باری، مطالعات پسااستعماری اثرات فوق‌العاده محافظه‌کارانه‌ای در خاورمیانه دارد: عقل سیلم انسان خاورمیانه‌ای را تایید می‌کند و برایش توجیهی «غربی» می‌تراشد. برای بیدار کردن انسان خاورمیانه باید یک سطل آب یخ رویش خالی کرد: بیدار شو عمو جان، شروع کن به یاد گرفتن و از خود انتقاد کردن و تغییر کردن.