شکلگیری مکتب
هر نظریهای از درون
تجربهای واقعی برخاسته است. همواره در بررسی یک نظریه باید به خاستگاههای واقعی
آن توجه کنیم و تحلیلی از آن ارائه دهیم. درک و دریافت خاستگاههای یک نظریه البته
وسیلهای برای «فهم» آن نظریه است و نه ملاکی برای «قضاوت» آن. اما نظریات هنگامی
که از این مرحله اولیه رد میشوند و «جا» میافتند، دگوگون میشوند: یک ارتودکسی
نظری شکل میگیرد با سگهای نگهبان آن. اقتدار متن جانشین اقتدار استدلال میشود.
رابطه نظریه با فکتها، تحقیقات رقیب و عقل سلیم کمتر و جزمیتر میشود. سفرهای
پهن میشود از چند استاد-ستاره ، چند مجله و چند دپارتمان مهم. گرد استاد-ستارهها
معمولا چندین «دانشجوی دکترا» میچرخد. تزهایی نوشته میشود که عمدتا شرح فلان
مفهوم در کتاب فلان استاد، یا «اپلای» آن مفاهیم بر این یا آن مورد است. دانشجوی
دکترا اصولا عمله است. این سیستم شجاعت تجربه کردن، دوباره فکر کردن و شک کردن را
از شما میگیرد و از شما آخوندی میسازد کیفور از انبار دانش انتزاعیاش. سفرهای
که به آن اشاره شد هم اقتصادی و منزلتی است، هم هویتی. شما هم نانتان را از اتصال
به این دم و دستگاه در میآورید، هم امکان ترقی دانشگاهی را از آن میگیرید و هم
هویت آکادمیکتان را. هر کسی کمی در جزمیات اولیه مکتب شک کند بلافاصله با واق واق
سگهای نگهبان مواجه میشود. این سرنوشتِ غمانگیز حتی شورشیترین نظریات انتقادی
است. وضعیت همینطور باقی میماند تا عدهای بالاخره جرات میکنند و این ساختار را
به هم میریزند و در مبانی تجدید نظر میکنند. یا مکتب را اصلاح میکنند و میکوشند
چیزهای ارزشمند را حفظ کنند و بقیه جزمیات را کنار بگذارند، و یا به کلی آن را به هم میریزند و طرحی دیگر
پی میافکنند. مطالعات پسااستعماری الان در چنین وضعیتی است. یعنی نیاز دارد کسی
یا به طور جدی اصلاحاش کند و یا به کلی بزند زیر داستان.
ادوارد سعید و مطالعات پسااستعماری
ادوارد سعید مردی که
اندیشه و منشاش تاثیری قاطع بر مطالعات پسااستعماری گذاشت، کودکی و نوجوانی خود
را در فلسطین تحت قیمومیت بریتانیا گذراند و در مصر در مدرسهای انگلیسی درس خواند.
خاستگاه تجربی و وجودی کار سعید تجربه زیسته استعمار و سلب مالکیت ملی است. ادوارد
سعید همزمان هم بهرهمند از استعمار بود و هم زخمی از آن. او فرهنگ و زبان
امپراتوری را گرفت و علیه خود آن استفاده کرد. تحولات بعدی نظریه پسااستعماری در
دوران پایان استعمار، اوجگیری تروریسم اسلامی و برآمدن دولتهای اسلامی در
خاورمیانه شکل گرفت. نسلهای جدیدتر در دانشگاههای غربی به دور از آن خاستگاه
اولیه که سرچشمه شهود و تخیل سعید بود، عمدتا مشغول سرگرمی دانشگاهی شدند که فاصلهای
ژرف با تجربه عملی خاورمیانه داشت. هر چه تاریخ به جلو رفت آنها بیشتر در جزمیات
دانشگاهی خود غرق شدند.
کار سعید با همه
اشکالات اساسی که میتوان به آن وارد کرد هنوز از جایگاه نسبتا مهمی برخوردار است.
جالب است که کتاب «فرهنگ و امپریالیسم» که به نظر من بهترین کتاب اوست، موفق نبود.
برعکس، «شرقشناسی» به شکل معجزهآسایی موفق شد و مولفاش را بر صدر نشاند. اولین
بار در ایران زمانی که بسیار مفتون سعید بودم «شرقشناسی» را خواندم. (البته به
طور ناقص)، با همه شیداییام نسبت به سعید و با همان عقل ناقص آن زمان ته دلم کتاب
را جذاب نیافتم. لحن جدلی و سیاسی کتاب تو ذوقم زد. در مقابل «فرهنگ و امپریالیسم»
را کتاب بزرگی یافتم. هنوز هم نظرم درباره این کتاب همین است. کتاب نسبت به «شرقشناسی»،
لحنی آرام و عالمانه دارد و تحلیلهای بسیار ژرفتر و چندبعدیتری در آن میتوان
یافت. با اینهمه چنانکه گفتهاند مشکل اساسی کار سعید باقی میماند: اولا روایت او
از شرقشناسی بسیار یکدست است و از شرقشناسی کلی یگانه میسازد. ثانیا چه باید
کرد؟ شما یک روششناسی خوب پیشنهاد بده تا بتوانیم فرهنگهای دیگر را بشناسیم.
مشکلات شرقشناسی – اگر چنین مشکلاتی وجود داشته باشد – همان مشکلات و مسائل عمومی
متدلوژی علوم اجتماعی است. «فرهنگ و امپرالیسم» هم با همه شایستگیاش، همان مشکلات
عمومی را دارد که نظریه نقد ایدئولوژی در
مارکسیسم. کتاب برعکس شرقشناسی که تحت تاثیر فوکو ست، ملهم از اندیشه گرامشی است.
نقد مارکسیستی نوعی نظریه مایمسیس است، و هر نظریه مایمسیسی با مشکل تقلیلگرایی و
توضیح خودسالاری اثر ادبی مواجه است. نهایتا نظریه مایمسیس [مارکسیستی] در توضیح
این خودسالاری شکست خورد. امروز برنامه پژوهشی لوکاچ و لوسین گلدمن کاملا در بحران
است و نظریات میانهروتر مثل آدورنو هم دست بالا را ندارند. سعید هم وضع بهتری
ندارد. شاید آخرین شکل نظریه مایمسیس نومارکسیستی کار بوردیو است با اینکه خودش
فکر میکند از نظریه مایمسیس رها شده است. نهایتا مشکل این جا است: جهان کجا تمام
میشود و متن ادبی آغاز میشود؟ آیا متن چیزی نیست مگر تکرار جهان؟ کجا همان تمام میشود و دیگر آغاز
میشود؟ نظریهای که نتواند دیگر را توضیح دهد همچنان در دام تقلیلگرایی و
زمینهگرایی باقی مانده است.
انسان خاورمیانهای
وقتی از متنها و گفتههای نسل جدید پسااستعمارگرایان ارجاعات فراوان و متجمل
به فوکو و دلوز و گرامشی و غیره و غیره را کنار میزنیم، عقل سلیم روزمره انسان
خاورمیانهای را میبینیم که به طرز غمانگیزی بیرون میزند. همان انسان پارانوئیک
کینهتوز و حسودی که فکر میکند کل مشکل جهان از غربیها، امریکاییها و یهودیها
نشات گرفته است. نوعی حس اخوت اسلامی – خاورمیانهای به اضافه هویت زخمی و تحقیرشده
و استعداد خارقالعادهای در نپذیرفتن مسولیت. شما با عمو علی در فلان روستای مصر
هم که صحبت کنید همین چیزها را مییابید، نیازی به به دریدا و فوکو و دلوز ندارید.
«انسان خاورمیانهای» همیشه میخواهد مچ شما را بگیرد، پشت هر چیزی توطئهای میبیند،
و از همه مهتر همواره دنبال رد پای خائن و خیانت است. در جهان انسان خاورمیانهای
«غربیها» جانشین خدا شدهاند، خدایی خرابکار که منشاء خیر و شر است، اما مشکل
بزرگاش این است که خاورمیانهای ها را دوست ندارد و همواره به آنها شر میرساند.
میبیند؟ نیازی به تئوری امپریالیسم نیست، همان عمو علی فلان روستای مصر این چیزها
را خوب میداند.
باری، مطالعات پسااستعماری اثرات فوقالعاده محافظهکارانهای در خاورمیانه
دارد: عقل سیلم انسان خاورمیانهای را تایید میکند و برایش توجیهی «غربی» میتراشد.
برای بیدار کردن انسان خاورمیانه باید یک سطل آب یخ رویش خالی کرد: بیدار شو عمو
جان، شروع کن به یاد گرفتن و از خود انتقاد کردن و تغییر کردن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر