این گفتوگو (لینک در پایین) میان آدورنو و گلدمن از
چند جهت جالب است. نخست رویارویی مهمی را درون مارکسیسم غربی نشان میدهد: آدورنو
میکوشد از شیوه مالوف تحلیل جامعهشناختی کمی فاصله بگیرد و تحلیلی درونماندگار
از اثر ادبی ارائه دهد. بنابراین فاصله بیشتری از لوکاچ میگیرد. گلدمن اما تا حدی
به این روش مشکوک است و به لوکاچ نزدیکتر است. دوم، گلدمن که در فرانسه زندگی میکرد،
از نزدیک شاهد چرخش عظیمی در فضای فکری فرانسه بود و میدانست این چرخش محدود به
فرانسه نیست و کل جهان غرب را در بر میگیرد. او این اندیشه جدید را «ساختارگرایی
غیرتکوینی» نامیده بود. البته برداشت او هنوز از این جریان محدود و ناقص بود به
این دلیل ساده که در ابتدای دهه هفتاد مرد و نتوانست تکامل این جریان فکری را
ببیند. اما در حد امکانات آن زمان، تلقی هوشمندانهای از این جریان داشت. در
مصاحبهای میگوید: «این موج فکری دو دشمن دارد: مارکسیسم و مسیحیت !» به راستی هم این جریان که از ترکیب نیچهگرایی و
ساختارگرایی به وجود آمده است دشمن اصلیاش مسیحیت است. درست به همین دلیل، گلدمن مدام در این گفتوگو به آدورنو تذکر میدهد که روش نقد درونماندگار تو به گونهای
خطرناک به «ساختارگرایان» نزدیک میشود، مدام به متن برمیگردد و بیرون متن را تا
حدی از دست میدهد. او این ساختارگرایی جدید را برای آدورنو شرح میدهد، آدورنو میگوید
«این خیلی دورکیمی است.» و گلدمن میگوید دورکیمی و چیزی بیشتر. آدورنو چندان این
چرخش فکری جدید را درک نکرده بود. اما درنهایت معتقد بود روش درونماندگار او حدی
دارد و مطلقا در متن نمیماند. به نظر من حق با او بود.
این روزها به نظرم مجددا در غرب شاهد
چرخش جدیدی هستیم. اما این چرخش جدید هنوز بسیار مبهم است. مسئله اینجاست: امتیازات
و محدودیتهای اندیشه قبلی مشخص شده است، اما اندیشه جدیدی هنوز سربر نیاورده است.
ما در برزخ میان دو دوره فکری هستیم.
لینک گفتوگو (این ترجمه فرانسه گفتوگو است. اگر اشتباه نکنم محمد جعفر پوینده این گفتوگو را به فارسی ترجمه کرده است.)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر