۱۳۹۵ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

ما و تجربه امریکا


روشنفکران ایرانی معمولا فهرست بلندبالایی از جنایات امریکا در جیب دارند که به اقتضای هر بحثی و هر مجادله‌ای آن را روی میز می‌گذارند و یکی یکی بی‌ربط یا باربط موارد جنایت را برمی‌شمارند. ترکیب بومی‌گرایی و چپ‌گرایی چشم آنها را به روی جنبه‌های مهمی از تاریخ امریکا بسته است. به گونه‌ای جزمی بحث درباره امریکا همواره باید به این نتیجه ختم شود که: «امریکا خاستگاه نهایی هر شری است.» در مقابل در سال‌های اخیر امریکا‌دوستانی پیدا شده‌اند که درست در جهت معکوس گروه اول می‌کوشند لجوجانه «مهد سرمایه‌داری» و «بهشت مصرف‌گرایان» را بستایند و فرهنگ‌ پوپولیستی امریکایی را از نخبه‌گرایی اروپایی برتر بشمارند. متاسفانه هر دو گروه ارزش‌مندترین جنبه‌های تاریخ امریکا را نادیده می‌گیرند. اگرچه حقایقی مسلم در هر دو تصویر از امریکا وجود دارد، (فارغ از اینکه ما چه قضاوتی درباره این تصویرها از امریکا داریم.) اما این توصیف‌ها معمولا با اغراق آمیخته است. امریکاستیزی و امریکادوستی جزمی در میان روشنفکران ایرانی به مارکی بدل شده است که شما حتما باید به آن مزین باشید تا حق ورود به پانتئون روشنفکران چپ یا راست را پیدا کنید.

بزرگی و شایستگی ملت امریکا در داستان پیدایش حیات سیاسی آن است. تشکیل کنستیتوسیون امریکا و داستان اتحاد آن سیزده ایالت و مبارزه‌شان با سلطه بریتانیا یکی از زیباترین لحظات تاریخ مدرن است. انقلاب امریکا انقلابی تماما سیاسی بود که بیش از هر انقلاب دیگری رو به سوی آزادی داشت. پدران بنیان‌گذار با جامعه‌ای ذاتا متکثر و بسیار پراکنده از نظر فرهنگی و زبانی و دینی مواجه بودند، اما با بصیرت و روشن‌اندیشی مثال‌زدنی توانستند جامعه‌ای سیاسی برپا کنند که ضامن آزادی‌ و حقوق شهروندان بود. شاید در میان هیچ ملت دیگری تا این اندازه امر سیاسی بر امر فرهنگی غلبه نداشته باشد. بنیان امریکا نه فرهنگ یا دین که کنستیتوسیون امریکا است. البته در امریکای قرن هجدهم فقدان سنت و تاریخ طولانی زمینه مناسبی برای یکه‌تازی امر سیاسی فراهم آورده بود، چیزی که امکان تحقق‌اش مسلما در کشورهای دیگر به مراتب دشوارتر است. تجربه امریکا هر چند از جهاتی استثنایی ست اما به هر حال به عنوان یک الگو می‌تواند مورد توجه قرار بگیرد. موفقیت انقلاب امریکا البته تمام و کمال نبود. مهمترین اشکالش را می‌دانیم: مسئله نابرابری اجتماعی و خصوصا برده‌داری حل نشد تا زمانی که به قیمت جنگ‌های انفصال و هزاران کشته برده‌داری لغو شد. انقلاب امریکا با همه کاستی‌هایش، هنوز الگوی نسبتا موفقی است از ساختن جامعه سیاسی و حیات دادن به یک ملت. هنر امریکایی‌ها این بود که از هیچ ملتی آزاد آفریدند.

متاسفانه همنوا با هانا آرنت باید گفت دولت‌های امریکا‌ در طول جنگ سرد سیاست خارجی‌شان را بر مبای ضدیت با انقلاب و دسیسه‌چینی در این یا آن کشور جهان سومی به جلو بردند. عجیب این جاست که هنوز هم دولت‌های امریکایی تمایلی به تبلیغ انقلاب امریکا و جا انداختن آن به عنوان الگویی برای ملت‌های جهان سوم ندارند. انقلاب امریکا هرگز نتوانست به محبوبیتی که انقلاب اکتبر و تا حدی انقلاب فرانسه در میان کشورهای جهان سوم پیدا کردند، دست یابد. این تا اندازه‌ای هم به سیاست خارجی امریکا بر می‌گردد که علاوه بر گرایش‌های سلطه‌گرانه، «به آنچه خود داشت» بی‌اعتنا ماند و از حکومت‌هایی استبدادی و خشن حمایت کرد. اگرچه مسئله ثبات و امنیت مهم است، اما به نظر من معرفی انقلاب امریکا به عنوان یک الگو کاملا عملی است.

در سال‌های اخیر خوشبخانه بعضی از روشنفکران ما به تجربه هندوستان و شیوه ساختن امر سیاسی و آفرینش دوباره ملت هندوستان و نوع مبارزه ضداستعماری‌شان (که به کینه‌توزی و غرب‌ستیزی کور نیانجامید.) توجه کرده‌اند. به نظرم تجربه امریکا نیز از این رهگذر می‌تواند در کنار تجربه هندوستان الگوی خوبی باشد. ما خاورمیانه‌ای‌ها گرفتار در بن‌بست استبداد سکولار/استبداد اسلامی به جای عقب‌نشینی از آرمان‌هایمان باید به جستجوی جایگزینی برای سنت‌های مخرب غرب‌ستیزی و آزادی‌ستیزی باشیم. می‌توان استقلال‌طلب بود، به سلطه‌طلبی دیگران باج نداد اما همزمان دوستدارفرهنگ و تمدن غربی بود. می‌توان ایرانی دموکراتیک خلق کرد که عیمقا «ایرانی» و «جهانی» باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر