۱۳۹۵ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

چرا مساله فلسطین مهم است؟


مساله فلسطین دست کم از دو منظر قابل تامل انتقادی است: نخست این که این معضل از مشکلات عمومی دولت ـ ملت ها در عصر ما سرچشمه گرفته است و بیان کننده تناقضات بنیادین پروژه دولت ـ ملت سازی ست. دوم این که این مساله به خوبی نشان دهنده معضلات پیچیده رابطه جهان اسلام و غرب است. در اینجا به نخستین جنبه اشاره ای مختصر خواهم کرد و از جنبه دوم می گذرم. قصد اصلی این نوشته نشان دادن این نکته است که اندیشیدن به مساله فلسطین و حساس بودن به آن صرفا حساسیتی اخلاقی نیست. بلکه حساسیتی نظری و انتقادی نیز هست. این مساله تنها محدود به « اخلاقا نگران دیگران بودن» نمی شود. بلکه نوعی عمومیت در آن نهفته است که آن را به مشکلات همه ملت ها و افراد بشر پیوند می زند. دقیقا همانطور که اندیشیدن در باب آشویتس صرفا دغدغه اخلاقی یا «حقوق بشری» نیست. «مساله آشویتس» نامی ست که ما به معضلی عام و بشری می دهیم. نوشته های فیلسوفانی همچون آدورنو درباره یهودی کشی نازی ها تنها نقد جنایتی خاص علیه قوم یهود نیست. این تاملات نمونه ای ست از نقد اشکال مدرن خشونت و سبعیت . بنابراین به همه ما مربوط است. بی شک هر شکلی از اندیشه انتقادی در درون خود هسته ای اخلاقی دارد، اما بسیار خطا خواهد بود اگر همه نیرو و افق تامل انتقادی را به زمینه ای اخلاقی فرو بکاهیم. 

دولت ها در عصر مدرن همواره نیاز دارند تعریفی از ملتی که بر آن حکومت می کنند ارائه دهند. به عبارت دیگر دولت ها همواره باید «حدود و مرز های» خود، بیرون و درون خود را مشخص کنند. این حدود هم شامل مرزهای سرزمینی است و هم شامل «سرشت یک ملت» است. این ویژگی کاملا از نوع حاکمیت در عصر فئودالیسم و یا نظام های امپراتوری متمایز می شود. خالص ترین مبنا برای تعریف یک ملت مفهوم نژاد است: یک ملت گروهی از افراد بشری هستند که نژاد مشترکی دارند. این تعریف زیست شناختی مبنای دولت ـ ملت نازی بود که بر پایه اصالت نژاد ژرمن پی ریزی شده بود. نازیسم افراطی ترین و خالص ترین شکل پروژه دولت ـ ملت سازی است. اما می دانیم که تعریف یک ملت به این شیوه محدود نمی شود. مبنای یک ملت می تواند تاریخ، زبان، فرهنگ و عناصر دیگر هم باشد. دولت ـ ملت ها همواره تصوری درباره «روح» حاکم بر ملت نیز می سازند.دولت های لیبرال ادعا می کنند تنها تعریفی حقوقی از ملت خود ارائه می دهند: یک امریکایی کسی است که به لحاظ حقوقی تبعه امریکا باشد. اما این تعریفی فرمال و کلی ست. در واقعیت میان یک امریکایی سفید پوست و یک سیاه پوست تفاوتی وجود دارد. پس می توان طیفی را تصور کرد از خالص ترین مبنای ایدئولوژی دولت ـ ملت ها که بر پایه نژاد است تا تعریف حقوقی و فرمال. دولت های لیبرال گرچه از نظر حقوقی به هیچ وجه پیرو ایدئولوژی نژادی نیستند اما در این جوامع به درجات مختلف تعریفی فرا حقوقی از ملت وجود دارد. این تعاریف می تواند بر پایه زبان، تاریخ ، دین و حتی گاه ـ به گونه ای پوشیده و ضعیف شده ـ نژاد باشد. نکته این جاست که به هر حال دولت ـ ملت ها نیازمند ایدئولوژی برای تعریف ملت خود هستند ودر هر گونه ایدئولوژی عده ای به راحتی در آن جای نمی گیرند و به حاشیه رانده می شوند: یهودی، سیاه پوست، اقلیت های قومی و مذهبی و غیره. در یک کلام می توان گفت از آنجا که دولت ـ ملت ها پدیده هایی بر ساخته هستند و مبنایی حقیقی ندارند همواره نیازمند «دوباره تعریف کردن» خود هستند و در این دوباره تعریف کردن عده ای حذف می شوند یا به حاشیه رانده می شوند. از طرف دیگر دولت ـ ملت ها همواره خود را در مقابل دولت های دیگر نیز تعریف می کنند. آنها نیازمند دیگری هستند تا به هویت خود سامان ببخشند. 

پارادوکس فلسطین ـ اسرائیل در اینجاست که پس از سقوط امپراتوری عثمانی درست زمانی که ملتی به نام فلسطین در حال شکل گیری بود، دولت ـ ملت دیگری در آن سرزمین خود را تعریف کرد. دولت ملت فلسطین مانند دولت ـ ملت اسرائیل و همه دولت ـ ملت ها مبنایی واقعی ندارد. اما مساله اینجاست که یک طرف و با حمایت مستقیم کشورهای اروپایی و امریکا حق بر ساختن روایتی از ملت خود را می یابد و برای تثبیت آن دست به خشونت می زند و طرف دیگر به تدریج به سرکوب می شود و به نابودی کشانده می شود. این حق از کجا آمده است؟ چرا باید یهودیان به این سرزمین کوچانده شوند و دولت ـ ملت اسرائیل در آنجا تشکیل شود؟ واقعیت این است که چنین حقی وجود ندارد ومبنای دولت اسرائیل مثل همه دولت ـ ملت ها پدیده ای خیالی ست. اما مالکان واقعی سرزمین فلسطین چه کسانی هستند؟ مالکان واقعی هر سرزمینی مردمی هستند که در آن ساکن هستند اما معضل اساسی عصر مدرن این است که نخست افراد باید تابع یک دولت باشند تا مالکیت وسکونت و حتی موجودیت آنها تعین یابد و به رسمیت شناخته شود. تنها راه «به رسمیت شناخته شدن» تبعه یک دولت ـ ملت بودن است. و گروهی انسانی به نام فلسطینیان تنها به دلیل ضعف نیروی نظامی (بخوانید خشونت سیستماتیک مدرن) نتوانسته اند تبعه یک دولت ـ ملت باشند بنابراین تعین نمی یابند و به رسمیت شناخته نمی شوند. فلسطینیان بدین ترتیب به قطعه ای نا اینهمان با اسرائیل تبدیل شدند که نه کاملا بیرونی اند و نه کاملا درونی. به بیان ساده تر فلسطین نه کشوری کاملا بیرون اسرائیل است و نه گروهی انسانی ست که در ذیل دولت اسرائیل تعریف بشود. فلسطین نه تنها قطعه نا اینهمان دولت ـ ملت اسرائیل است، بلکه یکی از مهمترین قطعه های نااینهمان و متناقض پروژه دولت ـ ملت سازی عصر مدرن است. عصری که در آن افراد انسانی تنها از طریق عضویت در یک دولت ـ ملت تعین می یابند. 

اما راه حل این مساله تا کنون این بوده است: به رسمیت شناختن حق تشکیل دولت ـ ملت فلسطین. یعنی راه حلی که باز در ادامه پروژه دولت ـ ملت سازی تعریف می شود. چرا که ما هنوز نتوانسته ایم به پروژه ای فراسوی دولت ـ ملت سازی دست یابیم. تمام تلاش ها برای بر پایی جامعه ای جهانی بر پایه ارزشهای جهان شمول با شکست مواجه شده است. اما می بینیم که حتی همین راه حل هم از سوی اسرائیل با سنگ اندازی مواجه می شود. درست است که ایده اولیه دولت اسرائیل کاملا سکولار بوده است اما این دولت روز به روز بیشتر به ایدئولوژی های مذهبی و اصالت گرایانه میل می کند. این تنها به دلیل خباثت سیاستمداران اسرائیلی نیست. دولت ـ ملت ها همواره خود را در برابر «دیگری» شکل می دهند. اسرائیل هر چه بیشتر نیاز دارد تا هویت خود را دوباره و به گونه ای خالص تر تعریف کند. و به همین دلیل است که به تدریج بیشتر به نوعی ایدئولوژی ارتجاعی گرایش پیدا می کند. این پدیده بالقوه در همه دولت ـ ملت ها وجود دارد. خالص ترین شکل دولت ـ ملت آلمان نازی ست و همه دولت ها می توانند به آن شکل آرمانی دور یا نزدیک شوند. 

قطعه نااینهمانی به نام فلسطین نام عمومی همه عناصر ناجور و نااینهمان دولت هاست: آشویتس، گواتانامو، کهریزک و... 

توضیح: این یادداشت در مارس ۲۰۱۰ نوشته شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر