۱۳۹۴ آذر ۲۶, پنجشنبه

برای دیالکتیکی کثرت‌گرا


باید در برابر دو وسوسه قاطعانه ایستادگی کرد: اول وسوسه اسکیزوفرنی و برپا کردن آن چیزی که می‌توان «متافیزیک اسکیزوفرنی» نامیدش: دفاع رادیکال از چندگانگی (multiplicité) و ضدیت جنون‌آمیز با هر نوع دیالکتیک. در مقابل و در برابر هراس از چندپارگی اسکیزوفرنیک پست‌مدرن، باید از وسوسه تمامیت‌خواهی و برپایی دوباره مطلق‌گرایی خواه چپ، خواه راست نیز پرهیز کرد. بازگشت به بنیانی مطلق همانقدر خطرناک است که ستایش چندپارگی افسارگسیخته جهان فعلی. ما ایرانیان این بداقبالی را داریم که همزمان هر دو را به شکلی افراطی زندگی می‌کنیم: جهان ما جهانی پساتمامیت‌خواه است که اسکیزوفرنی و مطلق‌گرایی را همزمان تولید می‌کند. تکثر‌گرایی هنوز افقی رادیکال و مترقی است، اما به هیچ عنوان آن را نباید با اسکیزوفرنیسم پست‌مدرن اشتباه گرفت. از طرفی دیگر به هیچ عنوان نباید بنیان نهادن امرمشترک و جهان‌روا را با وسوسه رسیدن به تمامیتی مطلق اشتباه گرفت. ما اگرچه در تجربه این دو شر - اسکیزوفرنی و مطلق‌گرایی - مطلقا بداقبال هستیم، اما این خوش‌اقبالی را داریم که بیش از دیگران شرور این دو مرز نهایی جهان معاصر را از نزدیک لمس می‌کنیم. راه سوم راه میانه نیست، بلکه فراتر رفتن [دیالکتیکی] از این بن‌بست است. هر گونه تلاش میانه در نهایت محکوم به در افتادن به یکی از این دو حد، و تائید آشکار یا ضمنی نیروی اهریمنی درخودکشنده آنها ست.


در این مسیر متفکرانی همچون مرلوپونتی، سارتر،آدورنو، هانا آرنت، بنیامین، لوفور، دریدا، ایریگاری، ریکور و ... می‌توانند راهنمای ما باشند. هرچند این متفکران از سنت‌های فکری مختلفی هستند و از بسیاری جهات در تضاد با یکدیگر، اما «شهودی بنیادین» آنها را به هم نزدیک می‌کند: «تفکر دیالکتیکی میان واحد و کثیر بدون رسیدن به تمامیتی مطلق و یا کثرتی بی‌پایان». این مهمترین مبارزه فلسفی قرن بیستم و یکم است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر