برای سالها سیاست تبلیغی و رسانهای
جمهوری اسلامی بر پایه ایدئولوژی زهد پیش میرفت. حکومت به تدریج پس از انقلاب و
خصوصا در دهه شصت سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی را از هرگونه عنصر
اروتیک خالی کرد. موسیقی به نوعی موسیقی آوازی عرفانی و یا پارهای تصنیفهای
انقلابی و حماسی محدود شد. شخصیتهای بد سریالها و فیلمها زن یا مرد خوشباشی
بودند که هوای فرنگ داشتند و از ارزشهای اصیل اسلامی تهی بودند. ایدئولوژی زهد در
آن سالها مرگخواهی را همچون برترین فضیلت مومن تبلیغ میکرد. جذابیت مرگخواهی
ایدئولوژیک تودهها را به حرکت وا میداشت و کینه ونفرت آنان را از زندگی، از زن،
از ثروتمندان و فرهیختگان، و از هر آن چیزی که بزرگ و باشکوه و فریبا ست ارضا میکرد. در مقابل، مخالفان حکومت وعده لذت
میدادند. نبرد زهد و لذت در دو دهه اول عمر حکومت اسلامی صورت کلاسیک تقابل حکومت
با منتقدان و مخالفنش بود.
اما در سالهای اخیر وضعیت به گونه
محسوسی تغییر کرده است. دیگر خبری از سیطره همهجانبه ایدئولوژی زهد نیست. زهدگرایی
کاملا ناپدید نشده است، روح قوانین حکومت همچنان رو به سوی زهد دارد، در سیاست
تبلیغی و رسانهای هم زهدگرایی کم و بیش وجود دارد اما دیگر جایگاهی مرکزی ندارد.
دستکم از دهه هشتاد به تدریج چرخش ایدئولوژیک جدیدی را شاهد بودهایم: از
ایدئولوژی زهد به ایدئولوژی لذت. این ایدئولوژی لذت چه ویژگیها و چه پیامدهایی
دارد؟
اتحاد حکومت اسلامی و صنعت فرهنگ
اتحاد حکومت اسلامی با صنعت فرهنگ و
صنعت سرگرمی به تدریج جامعهای ساخته است که عشوهگرانه در مرز میان لذت و زهد
حرکت میکند. در تقسیم کاری ساختاری بخشی از حکومت خطوط زهد را ترسیم میکند و در
همان حال بخشی دیگر اجازه میدهد این خطوط شکسته شود. دست راست حکومت میگوید نه !
و دست چپ میگوید آری ! «شکستن خط قرمزها» رعشه و کیفی از انقلابی قلابی در فرد
ایجاد میکند. در هر فیلم تجاری و سریالی تلویزیونی بیننده از قبل آموخته و آماده
است تا «خطوط فرار» از ایدئولوژی زهد را
بیابد و با آن کیف کند. صنعت فرهنگ در چهارچوب حکومت اسلامی، قدرت، خشونت، محدودیت
و خود دولت را به چیزی مصرفپذیر و معاملهپذیر
تبدیل کرده است. حالا دیگر پول ایدئولوژی برتر است و با آن میتوان محدودیتهای
حکومت را به راحتی خرید و دستکم در داخل خانه سبک زندگی میلیاردرها و سلبریتیهای
غربی را تقلید کرد.
صنعت فرهنگ در توافقی ناگفته و
نانوشته میان حکومت و مردم منطقهای سیاستزدوده، به ظاهر خنثی و معصوم به وجود
آورده است که تودهها در آن شاد و کول هستند. صدای دست راست حکومت برای تودهها
جذاب نیست چرا که هنوز وعده زهد میدهد (اگرچه وجود این بخش از حکومت برای بازی
زهد/لذت لازم است). مخالفان، روشنفکران، فعالان حقوق بشر و اپوزیسیون نیز جذاب
نیستند چون آنها نیز به شیوه خود وعده زهدی سیاسی میدهند: سختی بکشید تا در آینده
به بهشت برسید. نه، تودهها دیگر تصوری از آینده ندارند. لذت همین حالا !
هیچانگاری زیستشناختی
بزرگترین آفت چنین وضعیتی سقوط تودهها
به هیچانگاری زیستشناختی است: هیچ ارزشی ارزش نیست، تمام ارزشها بیمعنا و
بیهوده است، تنها یک معیار برای تمیز خوب از بد وجود دارد و آن تن است. آن چیزی که
به من وعده لذت دهد خوب است و آن چیزی که وعده رنج دهد شر است. هیچانگاری زیستشناختی
یعنی سقوط همه ارزشها و از میان رفتن هر
چیزی که ما را از سطح زندگی زیستشناختی و لذائذ آن فراتر می برد. صنعت فرهنگ
آنگاه که بدل به ایدئولوژی و معیاری برای زندگی میشود تودهها را به سطح حیات
زیستشناختی تقلیل میدهد. جامعه فروکاسته میشود به مکانیسم محرک/پاسخ. محرکی که
خوشی میدهد پاسخ آری دریافت میکند و محرکی که ناخوشی میدهد پاسخ خیر. بدن خود
به ایدئولوژی و معیار نهایی قضاوت درباره چیزها بدل میشود. چنین وضعیتی اما فرسنگها
از آرمانشهر خوشباش هواداران آزادی جنسی دور است. اروتیسم در گرو استعلا دادن به
بدن و تربیت آن و گریختن از متافیزیک زاهدانه سنتی ست. هیچانگاری زیستشناختی
تنها معکوس کردن متافیزیک سنتی ست: به جای روح این بار بدن است که به معیار هر
چیزی بدل شده است. آن هم نه بدنی آزاد و رها، که جسمی اسیر خواستههای اولیه زیستی.
این آزادی جسم نیست، دوباره حیوانی کردن آن است.
اکنون این هیچانگاری زیستشناختی است
که تودهها را به حرکت وا میدارد. آنها به کسی رای میدهند که وعده لذت و سرگرمی
بدهد؛ آن کسی که آنها را از سیاست و هر چیز والا دور کند : «ما به سرگرمی و لذت نیاز داریم.
سیاست یعنی زهد چه در شکل اسلامگرایانهاش و چه در شکل لیبرالاش». پیروز این
میدان نه اسلامگرایی ست نه دموکراسیخواهی، پیروز لذتطلبی فایدهگرایانه و عقلی
ابزاری است که از درک هر ارزش و ملاکی برای قضاوت عاجز است.
از پوپولیسم مرگ به پوپولیسم لذت
به نظر میرسد حکومت اسلامی صاحب
هواداران جدیدی شده است که نه تنها دیگر مرگطلب نیستند، که به شکلی هیستیرک لذتطلب
هستند. این لذتطلبی اما با یک سیاست زندگی حقیقی فاصله دارد چرا که بیشتر از آنکه
به استعلای زندگی فکر کند آن را در هیچانگاری زیستشناختی غرق میکند.
در برابر چنین جامعهای خطرناکترین
واکنش این است که آن را مجددا به ایدئولوژی زهدِ دهه شصت فرابخوانیم. نباید فراموش
کنیم که زهد هنوز وجود دارد و در ایدئولوژی رسمی حاضر است. اما به همان میزان
اشتباه خواهد بود که بخواهیم تنها با وعده لذت حکومت را نقد کنیم، تودهها نقدِ دست چپ حکومت را به نسیه
مخالفان ترجیح میدهند. پوپولیسم لذت راه خود را باز میکند و به جلو میرود. هر
کس وعده لذت بیشتری بدهد و بتواند حتی اندکی از آن را عملی کند برنده است. جامعهای
رویاباخته و سیاستزدوده به هر راهی میرود: این راه میتواند اسارت بیشتر باشد یا
حتی آزادی. اما خطر بزرگ این است : سرنوشت چنین جامعهای را بخت و اقبال و جریان
کور میل تعیین میکند، تا کنش آگاهانه و مسولانه. جامعهای که سرنوشتاش را به
«بختآزمایی میل» وا میگذارد نه پیروزیاش جدی است و شکستاش.
لینک مقاله در سایت بی بی سی فارسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر