۱۳۹۴ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

رضا پهلوی، پادشه خوبان یا رهبر راست‌گرا؟


میزانسن معمولاً اینگونه است: آقای پهلوی با تن‌پوشی نسبتاً رسمی و آراسته، اما معاصر و امروزی نشسته است. حرکت‌های دست و حالت‌های چهره‌اش نشانی از اشراف‌منشی سلطنتی ندارد. نوعی زیبایی‌شناسی طبیعت‌گرا و واقع‌گرا در صحنه هست: اشیاء کمی برق می‌زنند و هر چیزی در شفاف‌ترین حالت‌اش خود را می‌نمایاند.
گفت‌و‌گو‌ها صمیمی و راحت و متمدنانه پیش ‌می‌روند. آقای پهلوی با‌نشاط و لبخند پاسخ هر سؤال سختی را می‌دهد. دوربین جایی ثابت دارد و در هر نمایی که نشان می‌دهد به نسبت هندسی عناصر کادر دقت می‌کند. پشت سر معمولاً یا کتاب است که نشان می‌دهد که او از پی فرهنگی می‌آید و یا بشقابی عتیقه‌مانند که نماد سنتی است که آن پشت و پسله‌ها آرام گرفته است. در ویدئو‌ی اخیر در رادیو زمانه پشت سر آقای پهلوی یک ردیف آینه می‌بینیم: صداقت و شفافیت بی‌پایان
میزانسن (Mise en scène) در لغت به معنای گذاشتن در صحنه است. در تئا‌تر و سینما تعریف‌های بسیاری از این کلمه هست. ما موقتاً این تعریف عمومی‌تر را می‌پذیریم: هنر نظم و ترتیب دادن به هر آنچه که بر روی صحنه است از بازیگران گرفته تا اشیاء. به گونه‌ای ساده‌تر می‌توانیم بگوییم هر آنچه که کارگردان فیلم انجام ‌می‌دهد. ما این اصطلاح را از سینما قرض می‌گیریم و به عالم سیاست می‌بریمش. شخصیت‌های سیاسی مانند بازیگران فیلمی سینمایی هستد. چه کسی میزانسن می‌دهد؟ چه کسی کارگردان است؟ خود آن‌ها. مشاورانشان. هودارانشان.
برای درک بهتر میزانسن فیلم رضا پهلوی آن را می‌توانیم با دو فیلم مشهور دیگر در تاریخ معاصر ایران مقایسه کنیم: فیلم اول شاهنشاه آریامهر و فیلم دوم امام خمینی. کارگردان اولی خود بازیگر به همراه نخبگان درباری و کارگردان دومی توده‌های مذهبی به همراه خود بازیگر. فیلم اول: بازیگر معمولاً در جایی نشسته است. بسیار آراسته و آرام و اشراف‌مآب. حرکاتش بسیار آرام و آهسته است. اگر قدم بزند با وقار و آرام گام برمی‌دارد. چشمانش می‌خواهد چیزی از افتخار و شکوه داشته باشد. اما گویی کاملاً موفق نیست. پرسش‌کننده مؤدب و تابع است. صحبت‌ها معمولاً از پیشرفت و قدرت ایران است.
فیلم دوم: مرجع تقلیدی که حالا رهبر کشور است در اتاقی محقر نشسته است. هیچ چیز حساب‌شده نیست. دوربین ممکن است بی‌خود و بی‌جهت بچرخد. وسایل اتاق با بی‌سلیقگی محض در جای خود گذاشته شده‌اند. خمینی با شمدی روی پا و عرقچینی روی سر جملاتی می‌گوید که تنها ویراستاری حرفه‌ای می‌تواند جای فعل‌ها را حدس بزند. این سه فیلم برای سه مخاطب مختلف ساخته شده است. به این نکته باز می‌گردیم.
مهم نیست چه می‌گوید، مهم این است که می‌گوید
در فلسفه آموزش می‌دهند: مهم این نیست که فلان مفهوم را چه کسی طرح کرده است، فیلسوف تیز‌بین آن است که مفهوم‌هایی را که لازم دارد ولو از فیلسوفی متعلق به مکتبی دیگر وام بگیرد و در اندیشه خود ادغام کند. مهم این نیست که چه کسی می‌گوید مهم این است که چه می‌گوید و چگونه استدلال می‌کند. در سیاست اما اینگونه نیست. کاملاً برعکس: مهم این است که چه کسی با چه پشتوانه اجتماعی و سیاسی و با چه کارنامه سیاسی چه چیزی می‌گوید. و نه اینکه: حرف خوب، خوب است حتی اگر دشمن بگوید. ما معمولاً اینگونه فکر نمی‌کنیم چرا که سیاست را به عرصه فرهنگ تقلیل می‌دهیم. گویی نبرد سیاستمدران همچون مناظره میان چند فیلسوف است. نباید فراموش کنیم که نبرد سیاستمداران در هر جامعه‌ای بیش از هر چیز بیانی است از نبرد نیروهای اجتماعی در آن جامعه.
به مثال خمینی بازگردیم. افسانه‌ای ساخته شده است که رهبر انقلاب در پاریس جمهوری‌خواه و آزادیخواه بود و هنگامی که به ایران آمد و به قم رفت یک‌چندی با نیرو‌های سیاسی درگیر در انقلاب مدارا کرد و سپس به تهران آمد و خود در رأس امور قرار گرفت و به‌تدریج اشتباهاتی کرد و از مسیر حق خارج شد. پردازندگان این افسانه بسیار حواس‌پرت بوده‌اند چون فراموش کرده‌اند یکی از اولین موضع‌گیری‌های سیاسی خمینی مخالفت با حق رأی زنان بود. اما اشکال این افسانه‌پردازی تنها این نیست. مشکل مهم‌تر این است که این افسانه به صحبت‌های خمینی در داوری نسبت به ماهیت سیاسی او جایگاهی محوری می‌دهد. تو گویی ذات هر سیاستی‌‌ همان سخنانی است که پردازندگان آن سیاست می‌گویند.

ماهیت هر جریان سیاسی را برآیند نیروهای اجتماعی پشتیبان آن جریان مشخص می‌کنند. میان سیاستمدار و نخبگان پیرامون او و نیروی اجتماعی هوادار او نسبتی دو طرفه برقرار است: سیاستمدار و گروهش برای غلبه بر رقیبان و بقا در میدان قدرت به نیروی حامیشان نیاز دارند و نیروهای حامی برای گسترش سلطه خود در جامعه و حفظ منافع‌اش به نماینده‌ای سیاسی محتاج است. خمینی در انقلاب ۵۷ توانست مدتی رهبر «همه» در برابر شاه شود. این موقعیتی کم‌نظیر است و به ندرت در تاریخ اتفاق می‌افتد. اما پس از مدتی دیگر رهبر همه نبود. او نه می‌خواست رهبر همه باشد و نه دیگر می‌توانست. چرا که نبردی تازه آغاز شده بود. در این نبرد خمینی پس از دوره‌ای تردید با اتکاء به هوش غریزی‌اش دریافت که تنها با تکیه و اعتماد بر دو نیرو می‌تواند قدرتش را تثبیت کند: نخست دانشجویان و جوانان مذهبی طرفدارش دوم بازاریان و روحانیون سنتی و غیر سنتی. او اگرچه همواره با گروه دوم اختلافاتی داشت اما می‌دانست که بدون آن‌ها نمی‌تواند قدرتش را نگه‌ دارد. چنانکه می‌بینیم پدیده خمینیسم هم ترکیبی‌ست از این سلیقه‌ها، جهان‌بینی و منافع این دو گروه.

سخنان خمینی و هر سیاستمداری البته مهم هستند. اما این سخنان در خلاء و پا در هوا ایراد نمی‌شوند. وقتی می‌توانیم آن‌ها را بفهمیم که این سخنان را بر بستری از نیروهای اجتماعی و طبقاتی و سیاسی بنشانیم. در غیر این صورت سخنان سیاستمدارن را با سخنرانی‌های فیلسوفان ایده‌پرداز یکی کرده‌ایم.
رضا پهلوی: پادشه خوبان یا بازیگر سیاسی؟
پرسش این است: رضا پهلوی منافع، سلیقه‌ها، آرزو‌ها و جهان‌بینی چه گروهی از جامعه را باز‌می‌تاباند؟ او در ادامه چه گروهی سخن می‌گوید؟ در شرایط فعلی آقای پهلوی تردستانه این موضوع را به سکوت برگزار می‌کند. پاسخ او معمولاً این است که او در حال حاضر فعال سیاسی و حقوق بشر است و اگر قرار باشد سلطنتی در ایران برقرار بشود او پادشاهی مشروطه خواهد بود، همانطور که در نظام‌های پادشاهی مشروطه در جهان رسم است. به دیگر سخن او قرار نیست منافع گروه خاصی را پی‌گیری کند؛ او پادشاهی خواهد بود بر فراز نیروهای اجتماعی و سیاسی. بدیهی ست که این در صورتی امکان‌پذیر است که نیروهای سیاسی در این‌باره توافق داشته باشند. از همین الان به وضوح می‌توانیم ببینیم نیرو‌های سیاسی هیچ توافقی در این زمینه ندارند.
از طرفی جامعه ایران هم بسیار متکثر‌تر از سال ۵۷ است و ظهور رهبری که بتواند همه گروه‌های اجتماعی را دست‌کم برای مدتی کوتاه راضی نگه دارد بسیار بعید به نظر می‌رسد. حتی خمینی نیز که به چنین جایگاهی رسید به سرعت پس از پیروزی انقلاب اتحاد پشت سر خود را از دست داد و گفتیم که مجبور شد بر یکی دو نیروی وفادار به خود اعتماد کند. پس یا آقای پهلوی می‌خواهد خود نیز برای قدرت گرفتن بازی کند یا نمی‌خواهد. از آنجا که هیچ نیروی سیاسی با بازی نکردن در عرصه سیاست پیروز نشده است، پس می‌توان با قاطعیت گفت مجبور هستند بازی کنند.
رضا پهلوی: پادشه خوبان یا بازیگر سیاسی؟
آقای پهلوی مدام از اینکه خود را بازیگری فعال در نقشه سیاسی ایران ببیند طفره می‌رود و نقش خود را به عنوان رهبری فراجناحی می‌بیند. این جایگاه وجود ندارد و زاییده خیال‌بافی است. اگر شکل حکومت جمهوری باشد که این مشکل واضح‌تر رخ خواهد نمایاند: در یک نظام جمهوری پُستی به نام «پادشه خوبان» نداریم که از بالا با دست مهربانش همگان را بنوازد. همه این پایین هستیم و مشغول مبارزه سیاسی. البته در پادشاهی‌های مشروطه هم چنین است منتها آن پست تشریفاتی پادشه خوبان نتیجه زوال تدریجی قدرت سلطنتی و کناره گرفتن آن از عرصه نبرد سیاسی ست و نه نتیجه بازی هدفمند سلطنت‌طلبان مهربان و مشروطه‌خواه.
خلاصه کنیم: پارادوکس دوگانه رضا پهلوی از این قرار است: کسی که می‌خواهد بدون بازی سیاسی پادشاه مشروطه شود. یا کسی که می‌خواهد با بازی سیاسی در جایگاه کسی قرار بگیرد که بازی‌گر سیاسی نیست. هر دو این‌ها ناممکن است. آقای پهلوی بازیگرسیاسی است مانند بقیه نیروهای سیاسی.
پس دوباره پرسش آغاز این بخش را می‌پرسیم: سیاست ایشان در ادامه منافع و جهان‌بینی چه گروهی است؟
رضا پهلوی و راست افراطی
مخاطبان فیلم شاهنشاه آریامهر نخبگان درباری بودند و سیاستمداران غربی. مخاطبان فیلم امام خمینی توده‌های مذهبی و تهی‌دست. اما مخاطبان فیلم رضا پهلوی طبقه متوسط ایران است. میزانسن‌ها به گونه‌ای است که طبقه‌ای که از رفتار‌ها و چهره سیاستمداران جمهوری اسلامی خسته شده است، رضا پهلوی را نوید‌بخش جهانی تازه بپندارد. اما مسئله به این سادگی نیست.
رضا پهلوی در آینده‌ای فرضی اگر وارد ایران شود مجبور خواهد بود وارد نبرد سیاسی سنگینی شود. گفتن ندارد با فروپاشی یا تضعیف جمهوری اسلامی نبرد قدرت سهمگینی به راه خواهد افتاد. در این نبرد قدرت آقای پهلوی احتمالاً دو نوع نیرو در اختیار خواهد داشت: نیروهایی که تنها از بیزاری از حکومت اسلامی به او می‌گروند و نیروهایی که می‌توان آن‌ها را راست نوخاسته لقب داد: راست‌گرایان و ملی‌گرایان افراطی و نژادپرستانی که هر روز بر تعدادشان افزوده می‌شود. نیروهای دسته اول خیلی زود ریزش خواهند کرد. تنها نیروی دوم هستند که عمیقاً منافعشان در قدرت گرفتن آقای پهلوی است.
آقای پهلوی حتی اگر نخواهد مجبور است زیر فشار نبرد قدرت نیروهای وفادار به خود را بسیج کند. و این راست افراطی وفادار‌ترین نیرو به او خواهد بود. ملی‌گرایی همراه با اقتدار، میراث سلطنت، بازار آزاد و اقتصاد نولیبرال و محافظه‌کاری در فرهنگ و تکیه بر دولت امریکا در سیاست خارجی چیز‌هایی هستند که همه یا بخش‌هایی از راست نوخاسته می‌جویند. و این‌ها چیزهایی هستند که آقای پهلوی می‌تواند برآورده کند. آقای پهلوی یا باید رهبر این جریان شود و یا باید برای همیشه از عرصه سیاست ایران حذف شود.
رضا پهلوی همانند ژنرالی بی‌ارتش است. او نمی‌تواند همه ارتش‌ها را در اختیار داشته باشد. تنها یک ارتش هست که با توجه به گذشته او، موقعیت او و میراث سلطنتی که اونماینده‌اش است بالقوه می‌تواند ارتش او باشد. او باید انتخاب کند که یا رهبری این ارتش را به عهده بگیرد یا محو شود. بسیار بعید است که او و مشاورانش به این مسئله نیندیشیده باشند. آن‌ها فعلاً بر ماهیت سیاسی او سرپوش می‌گذارند و او را رهبر همه جلوه می‌دهند. اما به خوبی از هم اکنون پیداست که چه کسانی از او با تمام قوا حمایت می‌کنند: نیرویی که با معیار‌های اروپایی می‌توانیم به آن‌ها لقب راست افراطی بدهیم.
دو خط موازی در جامعه و سیاست ایران در حال شکل‌گیری است: نیروهایی اجتماعی که از اصلاحات درون حکومت ایران سرخورده است به سرعت در حال تبدیل شدن به نیرویی است که به ملی‌گرایی افراطی گرایش دارد. ملی‌گرایی از جنس سلطنت آریایی و نه از نوع مصدق‌گرایی لیبرال‌مآب. این ملی‌گرایی گفتمانی بسیار اقتدار‌گرا است. از طرف دیگر در میان بخشی از نخبگان سیاسی هم گرایش به نوعی راست و راست افراطی دیده می‌شود. این دو خط موازی نیاز به نقطه‌ای دارند که کمی آن‌ها را به یکدیگر نزدیک کند تا بتوانند همدیگر را در جایی قطع کنند. آن نقطه رهبری راست‌گراست که بتواند نخبگان و توده را حول برنامه اقتدارگرایانه خود متحد کند. رضا پهلوی یکی از گزینه‌هاست. اما برای رضا پهلوی این تنها گزینه است.
ماهیت سیاسی نیروی هوادار رضا پهلوی نوعی راست‌گرایی افراطی است. اگر او در این پروژه موفق شود (به خصوص اگر با حمایت غرب همراه باشد) در ایران حکومت ملی‌گرای مقتدری بر سر کار خواهد آمد که مجبور است خیلی زود رقیبان سیاسی‌اش را حذف کند و در حالتی نسبتا خوش‌بینانه فضای آزاد نیم‌بند و کنترل‌شده‌ای را برقرار کند. این حکومت برای بقای خود مجبور است مدام بر نیروی نظامی و حمایت غرب تکیه کند. و نتیجه این همه بی‌گمان دموکراسی نخواهد بود.
این مقاله در خرداد 1391 در سایت رادیو زمانه منتشر شده است.