۱۳۹۵ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

صدای جامعه مدنی را به رسمیت بشناسید


پیش از هر کلامی باید از حمیدرضا جلایی‌پور استاد عزیز ما در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و تصمیم‌اش برای ورود به این گفت‌وگو تشکر کنم. این گونه داد‌وستد‌های فکری و سیاسی هر چقدر هم به قول آقای جلایی‌پور «تیز» باشد، مفید و فرخنده است.

یادداشت حمیدرضا جلایی‌پور دو نکته اصلی داشت: اول، تکرار دوباره ادعای پیروزی شکوهمند و کم‌نظیر اصلاح‌طلبان در انتخابات دو مجلس و دست کم گرفتن آن از سوی من. دوم، نقد او به «سیاست به مثابه عهدی سکولار» و اینکه این مفهوم شبیه مفهوم‌پرانی‌های «چپ‌های شلخته انتقادی» است. من  مفصلا به این دو نکته خواهم پرداخت و سپس سخنم را جمع‌بندی خواهم کرد.

درباره انتخابات دو مجلس و ادعای پیروزی

گفتند پیامبری به درختی امر کرد که نزد او بیاید. درخت از جایش تکان نخورد. پیامبر فروتنانه خود به سوی درخت رفت و گفت این شیوه پیامبران است. به راستی که شیوه اصلاح‌طلبان اکنون این است که وقتی امکان پیروزی ندارند، مفهوم پیروزی را تغییر می‌دهند. اکثریت مجلس خبرگان امروز در دست اصول‌گرایان است. به جای مصباح یزدی و یزدی چندین روحانی تازه‌نفسِ رادیکال وارد مجلس خبرگان شده است که هر کدام‌شان به تنهایی برای انهدام قدرت هاشمی رفسنجانی و روحانی و دیگران کافی ست. متاسفانه اصلاح‌طلبان این واقعیت را از مردم پنهان می‌کنند. تازه اگر بپذیریم که کسی مثل رفسنجانی اصلا قدرتی دارد. اصلاح‌طلبان ظاهرا هنوز در دهه هفتاد سیر می‌کنند و عصر امپراتوری رفسنجانی. آن دوران مدت‌ها است تمام شده است. 

هاشمی رفسنجانی قدرت چندانی ندارد و سرمایه‌گذاری روی او کاری ست عبث. ورود یا عدم ورود او به مجلس خبرگان حداکثر اهمیتی نمادین دارد. از اینها گذشته ما رفتار سیاسی رفسنجانی را می‌شناسیم: او سیاست‌مداری بسیار محافظه‌کار است که قدرتش اساسا متکی به چانه‌زنی پشت پرده و لابی‌ کردن میان نخبگان بوده است. او به هیچ عنوان نمی‌تواند و نمی‌خواهد بر نیروی مردمی تکیه کند. بنابراین در روز موعود در مجلس خبرگان یا باید بر شانه جنبشی از پایین سوار باشد تا بتواند خبرگان را فتح کند و رهبری میانه‌رو منصوب کند، یا قدرت چانه‌زنی در خبرگان داشته باشد. مورد اول منتفی است، جنبشی هم اگر باشد رفسنجانی اهل این کار نیست. مورد دوم هم دیگر از دست او بر نمی‌آید. هاشمی رفسنجانی دیگر تجسم قدرت نیست، خاطره قدرت است.

اکثریت قدرتمند اصول‌گرایان در مجلس خبرگان احمد جنتی خصم قسم‌خورده اصلاح‌طلبان را بر سریر ریاست مجلس نشاندند و شکستی تلخ را بر اصلاح‌طلبان تحمیل کردند. آقای جلایی‌پور به کلی این واقعیت را نادیده می‌گیرد. من نمی‌دانم این چه پیروزی است که نتیجه‌اش ریاست جنتی بر مجلس خبرگان است؟ اصلاح‌طلبان با سروصدایی بسیار کوشیدند مثلت جیم را حذف کنند که پروژه‌ای بی‌نهایت بی‌فایده بود. حذف مصباح یزدی و یزدی هیچ اهمیتی ندارد، چرا که چندین روحانی تندروتر وارد خبرگان شدند، و نهایتا جنتی هم رئیس مجلس شد. اگر تاکنون اصلاح‌طلبان مدعی پیروزی نمادین بودند، باید گفت آنها در نبرد نمادین هم باختند. بگذریم از اینکه نبرد سیاسی را به کشمکش حیثیتی تبدیل کردن اساسا امحاء سیاست است.

در مورد انتخابات مجلس شورا. شرکتی حداقلی برای حذف چهره‌های تندرو مجلس و ورود نمایندگانی عقل‌گرا‌تر هدف نسبتا مناسبی بود. اما این هدف ربطی به دموکراسی ندارد. اصلاح‌طلبان می‌توانستند با یک مشارکت حداقلی کمکی کوچک به بسط عقلانیت در مدیریت کشور بکنند. هر چند در جمهوری اسلامی مجلس شورا منشاء اصلی قدرت نیست، اما به هر حال در اداره مسائل جاری کشور جایگاهی دارد. اصلاح‌‌طلبان عمدتا در تهران پیروز شدند. اما در کل نمی‌توان آنها را پیروز انتخابات مجلس دانست. بخش بزرگی از کرسی‌های مجلس از آن اصول‌گرایان شد، ضمن اینکه در اصلاح‌طلبی بسیاری از کسانی که صاحب کرسی در مجلس شدند نیز تردید هست. بررسی هیات رئیسه مثال خوبی است:

علی لاریجانی از «فراکسیون ولایت» در انتخابات هیات رئیسه مجلس پیروز شد و بر مسند ریاست مجلس دهم تکیه زد. از مجموع ۱۲ نفر عضو هیات رئیسه مجلس ۷ نفر از «فراکسیون ولایت» و ۵ نفر از «فراکسیون امید» هستند که باید توجه کرد یکی از این افراد علی مطهری است که یک اصول‌گرا است. وجود یک عضو سنی‌مذهب در هیات رئیسه مجلس هم کمکی به رفع تبعیض از سنی‌مذهبان نخواهد کرد و متاسفانه باید بگویم در تحلیل نهایی اهمیتی ندارد. تبعیض علیه اهل سنت و دیگر مذاهب، ساختاری ست و باید با این ساختار ناعادلانه مبارزه کرد نه آنکه آن را بزک کرد. اگر نمی‌توانیم فعلا این ساختار ظالمانه را تغییر دهیم، دستکم با تبلیغات بیهوده بزک کردن آن را مشروع و مقبول جلوه ندهیم.

 باری، با هیچ متر و معیاری نمی‌توان این حضور خفیف در مجلس را پیروزی اصلاح‌طلبان در نظر گرفت. اما از همه اینها مهمتر اینکه این حضور خفیف کمکی به دموکراسی  نخواهد کرد. همانطور که گفتم تنها اندکی به حکمرانی خوب کمک می‌کند و بس. بنابراین سرمایه‌گذاری بیش از حد اصلاح‌طلبان روی این انتخابات و بالا بردن انتظارات رای‌دهندگان خطایی بزرگ است. بله، من معتقدم بنا به این شواهد اتفاق چندان بزرگی در مجلس نیفتاده است.

درباره مفهوم عهد

آقای جلایی‌پور از طرح مفهوم عهد و اهمیت آن در سیاست مدرن ابراز شگفتی می‌کنند. اجازه بدهید من هم متقابلا شگفتی‌ام را از شگفتی ایشان ابراز کنم. «سیاست مدرن همچون عهدی سکولار» مفهومی نادر و ایده‌ای دوریاب نیست. آنچه نوشتم بر پایه بدیهی‌ترین، ساده‌ترین و بنیادی‌ترین اصول نظریه دموکراسی بود. نظریه دموکراسی را رها کنید، آنچه نوشتم بر پایه ساده‌ترین شهود‌‌های عقل سلیم بنا شده است که هر شهروند عادی می‌تواند آن را دریابد: استبداد یعنی اطاعت بی‌چون‌وچرا از یک فرد یا یک گروه. دموکراسی اما یعنی ما با یک فرد یا یک گروه به طور موقت عهدی می‌بندیم و سپس به طور دوره‌ای عهدمان را تجدید می‌کنیم یا نمی‌کنیم. صفت «سکولار» هم هیچ چیز عجیب و غریب و ترسناکی ندارد. خیلی ساده یعنی اینکه این عهد پایه‌ای دینی ندارد. اساسش شریعت و یا کلام الهی نیست، به همین دلیل تغییرپذیر است.

 دیگر از این ساده‌تر و ابتدایی‌تر و روشن‌تر نمی‌توان دموکراسی را شرح داد. بر همین اساس است که گفتم اعتماد پایه مهمی در سیاست مدرن است. از قضا من از قصد وارد مباحث پیچیده فلسفه سیاسی نشدم. حرفی زدم همه‌فهم و بی‌نهایت ساده. بله به شکل‌های مختلف می‌توان سیاست مدرن را تعریف کرد. اما ما و شما بنا بر ادعا هوادار دموکراسی و اصول اولیه لیبرالیسم سیاسی هستیم. بنابراین شما را به این اصول مشترک – که تصور می‌کنم مشترک است و انشاءالله که هست – ارجاع دادم. شما اگر به این اصول پایه‌ای اعتقاد نداشتید، که دیگر بحثی میان ما در نمی‌گرفت. وگرنه بله ده‌ها متفکر ضد دموکراسی یا منتقد رادیکال دموکراسی هستند که سیاست مدرن را جور دیگری تعریف می‌کنند. ما قرار است هوادار دموکراسی باشیم و هوادار دموکراسی بودن الزاماتی دارد، مفهوم دموکراسی حدود و ثغوری دارد و الزاماتی نظری - عملی با خود می‌آورد. من به مخرج مشترکی بسیار کلی ارجاع دادم که مورد توافق همگان است. بنابراین امیدوارم آقای جلایی‌پور عزیز و دیگر دوستان اصلاح‌طلب این شیوه جدلی «انکار هر مبنایی برای دموکراسی» را کنار بگذارند که ما را در دام اعوجاج فکری و نسبی‌گرایی و هیچ‌انگاری می‌اندازد.

مشکل دیگر این است که اصلاح‌طلبان رای رای‌دهندگان به خود را زیادی جدی می‌گیرند و تحلیل‌های غلطی از آن ارائه می‌دهند و اعتماد سیاسی را به اعتماد انتخاباتی تقلیل می‌دهند. اصلاح‌طلبان نه در دوم خرداد فهمیدند مردم چرا به ایشان رای دادند و نه تاکنون دلیل این قبض و بسط‌های انتخاباتی را به درستی دریافته‌اند. اولا، بیشتر مردم - به جز نخبگان و هواداران سرسخت احزاب -  در همه جای دنیا بر مبنای محاسبه هزینه و فایده، عقل سلیم و همچنین مقداری از سر هیجان عاطفی و ناچاری رای می‌دهند که این دو مورد آخر در ایران پررنگ‌تر است. اعتمادهای انتخاباتی معمولا زودگذر هستند. نه باید زیاد روی آنها حساب کرد و نه باید کلا نادیده‌شان گرفت. ثانیا، میزان اعتماد عمومی به یک جریان سیاسی با اعتماد انتخاباتی فرق دارد و بسیار عام‌تر از آن است. مثال: آقای خاتمی در سال هشتاد با رای بیشتری از سال ۷۶ پیروز انتخابات ریاست‌جمهوری شد، اما چه کسی بود که نداند رای‌دهندگان تا حدی دلسرد شده‌اند و اعتمادشان به اصلاح‌طلبان در آستانه زوال است. شاید اگر اصلاح‌طلبان این نکته را زودتر درمی‌یافتند سرنوشت دیگری داشتند. ظاهرا دوستان اصلاح‌طلب تا زمانی که مردم قاطعانه و یکدست از رای دادن امتناع نکنند و آنها را به شکستی کامل نکشانند، دو زاری‌شان نمی‌افتد. تصور می‌کنند همین که آب‌باریکه‌ای هست و رایی به صندوق ما ریخته می‌شود کافی است. دوستان عزیز ! مردم از سر ناچاری و مقداری از سر هیجان عاطفی زودگذر و کمی هم با محاسبه هزینه و فایده به شما رای داده‌اند. بسیار هم خوب، من هم خوشحال هستم. ولی زیادی دارید بر مبنای آن رجز می‌خوانید.

 صحبت من افقی وسیع‌تر را در بر می‌گیرد. تشویق رای به اصلی‌ترین ناقضان حقوق بشر هیچ توجیه تاکتیکی نداشت. مجددا تکرار می‌کنم: وسیله ما را باید به هدف نزدیک‌تر کند نه اینکه ما را از آن دورتر کند. رای شما به دری نجف‌آبادی و ری‌شهری تنها به اعتبار و صداقت سیاسی شما لطمه زد و لاغیر. هیچ دستاوردی هم نداشت.

دموکراسی از بالا، دموکراسی از پایین: یک پیشنهاد


خلاصه و لبِ لباب حرف من این است: نبرد برای دموکراسی هم نیاز به چانه‌زنی در بالا دارد و هم نیاز به فشار از پایین. این تعبیر را مخصوصا آوردم، که دیگر نقل‌ قولی است از یکی از اصلاح‌طلب‌ترین اصلاح‌طلبان ایرانی. برای فشار از پایین (که آن را با شورش و انقلاب نباید یکی گرفت.) شما به اعتماد و همراهی نسبی جامعه مدنی نیاز دارید. اعتماد و همراهی نسبی جامعه مدنی فقط رای دادن نیست. چیزی فراتر از آن است. دیده‌اید که مردم اگر در دراز مدت ناامید بشوند همین اعتماد انتخاباتی نیم‌بند را نیز از شما سلب می‌کنند. اینکه شما نگاه به بالا دارید خوب است، اما نگاه به پایین هم اهمیتی به اندازه نگاه به بالا و حتی بیشتر از آن دارد. باید میان این دو توازنی برقرار کرد. اصلاح‌طلبان باید به افقی دورتر و استراتژی وسیع‌تر فکر کنند نه اینکه از این ستون به آن ستون بپرند و دست آخر به قعر سقوط کنند. چه بخواهید چه نخواهید بخشی از جامعه مدنی امروز ایران در خارج از کشور است. ایرانیان خارج از کشور حتی تا حدی صدای خفه‌شده جامعه مدنی داخل را پژواک می‌دهند. به جای تحقیر گاه و بیگاه جامعه خارج از کشور، لجبازی‌های کودکانه با چهره‌های رسانه‌ای و اثرگذار دیاسپورا، و یا سکوت رضایت‌مندانه در برابر هتاکی به آنها سعی کنید اگر در داخل امکانش نیست، دستکم در خارج از کشور حداقلی از همگرایی سیاسی را ایجاد کنید. واقعیت این است که دیگر نه ما و نه شما آلترناتیوی نداریم. ما همه در نقطه صفر سیاسی هستیم. باید حرکت جدید و عهد جدید را با مشارکتی دوسویه آغاز کنیم. برای شروع اصلاح‌طلبان می‌توانند در خارج از کشور با برگزاری سلسله نشست‌هایی آزاد از منتقدان‌شان و از دموکراسی‌خواهان سکولار و مذهبی، از چهره‌های رسانه‌ای و روشنفکری مطرح در خارج دعوت کنند برای یک هم‌اندیشی و گفت‌وگوی جمعی. بدیهی است که اگر می‌شد در داخل چنین کرد بسیار بهتر بود. احتمالا فعلا چنین امکانی در داخل نیست، اما اثرات مثبت این همگرایی به داخل هم خواهد رسید. این می‌تواند نقطه شروعی باشد برای طرح یک استراتژی جدید و عهدی تازه. 

لینک مقاله در سایت زیتون

۱۳۹۵ خرداد ۱۶, یکشنبه

نکته‌ای درباره علمی بودن اقتصاد


یکی از ویژگی‌های علم قابلیت تولید گزاره‌های جدی است که از جملات روزمره جدا می‌شوند. دلیل جدیت این گزاره‌ها نه در خاستگاه طبقاتی ریشه دارد و نه خاستگاه سیاسی. مثال: وقتی مادرت، دوست‌دخترت، دوستت به تو می‌گوید: «تو دیگر نباید سیگار بکشی!» جمله امری ست ولی به معنای معرفت‌شناسانه «جدی» نیست. شما می‌فهمید که این جمله باری عاطفی‌ دارد، او نگران تو است و از طریق این جمله عاطفه‌اش به تو را بیان می‌کند. متخصص قلب یا ریه اگر در حال بررسی آزمایش‌های تو در مطب به تو بگوید: «شما دیگر نباید سیگار بکشید!» جمله امری است اما نه مثل اولی. «سیگار برای شما مضر است.» این گزاره‌ای جدی است که یک متخصص به شما می‌گوید. این گزاره می‌تواند در شما دلهره ایجاد کند. متخصص اینجا چهره ندارد، آقای دکتر فلانی نیست، او سوژه علم پزشکی است. اساس اقتدار گزاره و امر و نهی پزشک از خاستگاه طبقاتی‌اش نمی‌آید، از علم پزشکی می‌آید. بدیهی است که این اقتدار به پزشک هم منتقل می‌شود.

مسعود نیلی وقتی می‌گوید «دولت باید هزینه‌هایش را کم کند.» در این لحظه سوژه علم اقتصاد است، فقط مسعود نیلی نیست، اقتدار گزاره‌هایش را از دولت یا طبقه‌اش نگرفته است اقتدار گزاره‌‌هایش را از نهادی جهانی گرفته به نام علم اقتصاد. بگذریم که در ایران این علم هنوز اقتدار کامل ندارد، یک روز بر صدر می‌نشیند روز دیگر، در دولت دیگر به راحتی حرف اقتصاددانان را نادیده می‌گیرند. اقتصاددانان ایرانی در برابر تخریب اقتدار گفتمانی‌شان از سوی دولت، به شکل اغراق‌آمیزی بر روی علم بودن اقتصاد تاکید می‌کنند. اصولا در ایران یکی از راه‌های مقاومت در برابر ایدئولوژی رسمی علمی دانستن دانش خود است. «من علمی هستم» یعنی مرا جدی بگیرید من کفریات غربی نیستم. خود این نشان می‌دهد چقدر اقتصاد و علوم دیگر هنوز کاملا مستقل نیستند.


راه نقد مسعول نیلی و امثالهم، این است که شجاعانه در زمین خودشان بازی کنیم. (خوب قطعا باید اقتصاددان باشیم.) استدلال اقتصادی را باید با استدلال اقتصادی جواب داد. صرف تاکید بر اینکه اینها یک مشت ایدئولوژی غربی است، علاوه بر اینکه غلط است، علاوه بر اینکه بی‌اثر است، ما را در بازی حکومت می‌اندازد. چه بخواهیم چه نخواهیم.

۱۳۹۵ خرداد ۱۴, جمعه

انحلال فیگور مادر


 برای فهم انقلاب این تابلو کافی ست به یاد آوریم همه آن «مریم باکره با کودک»‌های سنت نقاشی را از قرون وسطا و رنسانس تا بعد. همه آن چهره‌های اهورایی لبریز از عطوفت مادرانه را که عاشقانه غرق توجه به کودک (عیسی) است. اینجا اما مادر- بورژوا به جایی خارج از تابلو نگاه می‌کند، خالی و بی‌اعتنا. چهره‌اش عاری از هر الوهیتی است. کودک از پشت میله‌ها به آنسو‌تر، به بخارافشانی قطار نگاه می‌کند. «هیچ‌کس با هیچ‌کس سخن نمی‌گوید که خاموشی به هزار زبان در سخن است !» مثل بقیه شاهکار‌های مانه تکان‌دهنده، سرد و گستاخ.

برای تحلیلی جامعه‌شناختی از آثار مانه به کتاب «مانه، انقلابی نمادین» از  پیر بوردیو مراجعه کنید.

درباره شبکه «من و تو» و آزادی


در این باره بعدا خواهم نوشت اما فعلا: یکی از بنیاد‌های دموکراسی جدایی دولت از جامعه‌مدنی است. بدون این جدایی دموکراسی غیر ممکن است. این جدایی مهمترین پیش‌شرط آزادی‌های اساسی در جامعه است. دولت از جامعه عقب می‌نشید و فضایی همگانی و آزاد را برای فعالیت فکری و دانشگاهی، برای فعالیت سیاسی و صنفی، و البته برای فعالیت اقتصادی باز می‌کند. بازار آزاد یکی از ارکان مهم جامعه مدنی است. تا اینجای کار بسیار عالی است و ما جامعه‌ای آزاد خواهیم داشت. منتها گشایش جامعه مدنی لزوما به معنی بسط فضائل و تفوق ارزش‌های والا نیست. جامعه‌مدنی هیچ شباهتی به آرمان‌شهر ندارد. گشایش جامعه مدنی به این معنا است که از این به بعد این «انسان معمولی» و خواست او برای لذت، آزادی و خوشبختی ست که حاکم می‌شود. ما درست در عکس وضعیت جهان قدیم هستیم: قناعت و تقوا جایش را به خواست لذت دنیوی می‌دهد، لزوم تمکین از مرجعی روحانی یا دنیوی جایش را به خواست بی‌پایان آزادی و حقوق فردی می‌دهد، و بالاخره غایت رستگاری اخروی جایش را به طلب خوشبختی دنیوی می‌دهد که بخش مهمی از آن را «موفقیت شغلی» تامین می‌کند. جامعه‌ای متولد می‌شود که مدام می‌گوید: لذت بیشتر، آزادی بیشتر، خوشبختی بیشتر. سرمایه‌‌داری و کمونیسم به این دلیل هر دو کاملا «مدرن» هستند که در وعده‌هایی که می‌دهند کوچکترین تفاوتی با هم ندارند: کمونیسم وعده جامعه‌ای می‌دهد بدون سیاست و با لذت، آزادی و خوشبختی دائمی و همگانی. نقد کمونیسم به سرمایه‌داری نقد خصلت ریاکارانه سرمایه‌داری است: سرمایه‌داری وعده بهشتی دنیوی می‌دهد اما تنها یک طبقه جواز ورود به بهشت را پیدا می‌کند. بقیه در دوزخ و برزخ زندگی اسکیزوفرنیکی را می‌زییند: تصویر بهشت را می‌بینند (خصوصا در سینما که جام‌جهان‌نمایی است که اخباری از عالم علوی بورژوازی می‌دهد. سینما سروش عالم غیب سرمایه‌داری است، هم مکشوف است و هم محجوب، هم ظاهر است و هم باطن !) – اما سهم کوچکی از بهشت به آنها می‌رسد. آرمان‌شهر کمونیسم در اصل چیزی نیست جز تحقق وعده‌های معوق سرمایه‌داری. بقیه داستان را می‌دانیم: راه‌حل کمونیسم شکست خورد و ما برگشتیم به سرمایه‌داری و افلاک سه‌گانه‌اش: بهشت، برزخ و دوزخ.

بگذریم. گفتیم در جامعه مدنی این خواست‌های انسان معمولی است که حاکم می‌شود. فایده آن آزادی است، اما هزینه‌ای هم دارد: از دست رفتن اصالت. طلب امر اصیل دغدغه نخبگان است. جامعه دموکراتیک دیگر به دنبال امر اصیل نیست و چیزهایی را می‌جوید که با معیارهای جهان قدیم «مبتذل» شمرده می‌شوند. ما با جامعه‌ای مواجه می‌شویم که شیفته آخرین عکس باسن کیم کارداشیان و یا آخرین لباس عجیب و غریب لیدی گاگا است.  صنعت فرهنگ پیامد اجتناب‌ناپذیر استقلال جامعه مدنی است و بخشی مهم از آن است. نتیجه اینکه، بله، پاری‌ماچ، ووگ و ال و امثالهم یعنی آزادی ! دقیقا یعنی خودِ خودِ آزادی. گشایش جامعه‌مدنی به تدریج باعث می‌شود فرهیختگان جایگاهی محدودتر پیدا کنند. فرهیختگی و طلب ارزش‌های اصیل یکسره نابود نمی‌شود اما دیگر هدف اصلی جامعه نخواهد بود. دولت هم برنامه‌هایش را بر اساس خواست‌های انسان معمولی به پیش می‌برد و نه نخبگانی که عاشق باخ هستند و در نوستالژی رنسانس ایتالیایی می‌سوزند و فکر می‌کنند غایت زندگی اصالت و والایی است. بله، فیسلوفان در جامعه دموکراتیک نقش محدودتری خواهند داشت. گفتن ندارد که بیشتر نخبگان هرچقدر هم که لیبرال باشند نمی‌توانند کاملا با چنین جامعه‌ای همدل باشند. اما نهایتا چاره‌ای جز همزیستی برابر‌حقوق با بقیه شهروندان ندارند. راه برای اصالت و شکوه هم تا حدی باز است: سالن اپرا، تئاتر، گالری‌ها و ...


بنابراین «شبکه من و تو» نشانه‌ای از تولد آزادی ست !

۱۳۹۵ خرداد ۱۳, پنجشنبه

حوزه عمومی، اسلام و مسیحیت



استعداد پذیرش استقلال حوزه عمومی، و جدایی جامعه مدنی از دولت و دین در اسلام بسیار کم است. اسلام آنگاه که از حالت انفعال خارج می شود میل شدیدی به مهار حوزه عمومی دارد و در حالت رادیکال خواستار انحلال تمایز دولت و جامعه مدنی و استقرار دولتی اسلامی است. درست از همین روست که اسلام‌گرایی (که بازسازی ایدئولوژیک دوباره اسلام با دیدگاه و مفاهیمی مدرن است. اسلام‌گرایی را می‌توانیم نوعی «عرفان‌زدایی» از اسلام و دوباره سیاسی کردن آن بدانیم.) رو به سوی تمامیت‌خواهی دارد. یکی از ویژگی‌های جریان تمامیت‌خواهی مدرن گرایش قوی آن به فسخ تمایز دولت و جامعه است. کمونیسم و فاشیسم تاکنون دو صورت مسلط تمامیت‌خواهی مدرن بوده‌اند. برخی از اشکال افراطی اسلام‌گرایی را باید سومین شکل تمامیت‌خواهی بدانیم که اگرچه شباهت‌هایی ژنریک با دو صورت قبلی دارند، اما تفاوت‌هایی اساسی نیز دارند. نمونه‌ها: جمهوری اسلامی دهه شصت، طالبان، داعش.

مسیحیت درست برعکس اسلام بوده است: تمایز نظم روحانی و نظم دنیوی در نظر (و نه همیشه در عمل)، امکان مشروعیت‌یابی تمایز این دو حوزه را فراهم کرد. این تمایز از اناجیل چهارگانه آغاز شد، با نقد پولس رسول به شریعت‌محوری یهودی گسترش یافت و نهایتا با اگوستین قدیس به آموزه اصلی کلیسای کاتولیک بدل شد. این تمایز باعث شد در قرون وسطای مسیحی دو دولت به وجود آید: یکی روحانی (کلیسا) و دیگری دنیوی (سلطنت). کلیسا در حوزه سیاست مدعی بود اما نه تا جایی که تمامیت قدرت سیاسی را تسخیر کند، می‌توان گفت کار کلیسا ایذاء دائمی حوزه سیاسی بود. رابطه پاپ و شاه در قرون وسطا رابطه‌ای الاکلنگی بود، هر وقت پاپ قوی می‌شود شاه ضعیف می‌شد و بالعکس. با برآمدن حکومت‌های پادشاهی مطلقه قدرت کلیسا بیش از پیش محدود شد و نهایتا با تولد دموکراسی مدرن و تفکیک دین و دولت و جامعه مدنی کلیسا از حق دخالت در امور عمومی محروم شد. پذیرش این فرایند برای مسیحیت با درد و جراحت بسیار همراه بود اما یک چیز نهایتا مسیحیت را به دموکراسی پیوند داد و آن استعداد درونی خود این دین برای پذیرش جدایی نظم روحانی و نظم دنیوی بود. بنابراین می‌توان گفت مسیحیت در مجموع به گسترش دموکراسی کمک کرد. و درست از همین رو است که مارسل گوشه مسیحیت را «دین خروج از دین* » می‌خواند. مسیحیت استعدادی درونی برای پذیرش سکولاریسم مدرن داشت.

در اسلام و یهودیت این استعداد وجود ندارد. نظم روحانی و دنیوی از هم جدا نیستند. همه چیز حوزه اسلام و شریعت است. خداوند برای هر چیزی قانون دارد، بر ماست که قانون الهی را کشف کنیم. آرزوی جامعه‌ای کاملا سازمان‌یافته بر اساس شریعت آرزویی ذاتا تمامیت‌خواهانه و دهشتناک است. اسلام حتی به دلیل خصلت‌های امپراتوری‌خواهانه‌اش استعداد بیشتری از یهودیت برای مبدل شدن به دینی تمامیت‌خواه دارد. هالاخای یهودی نسبت به شریعت اسلامی کمتر تمامیت‌خواه است. عصر جدید وسایل و لوازم تمامیت‌خواهی را در اختیار اسلام قرار داد و اسلام نیز آنها را به سرعت از دست مدرنیته قاپید.

باری، ما با دینی مواجه هستیم که مدام می‌کوشد حوزه عمومی سکولار را کنترل کند و اگر بتواند دولت را تسخیر کند سلطه‌اش را بر امور عمومی و خصوصی به حداکثر خواهد رساند.  اسلام با سکولاریسم مشکل دارد و به این سادگی‌ها هم مشکلش حل نمی‌شود. این را نمی‌توان کتمان کرد. حوزه عمومی باید به سلطه مومنان درآید. اساس دموکراسی وجود حوزه عمومی سکولار است و یکی از آزادی‌های بنیادین دموکراتیک آزادی کفر‌گویی است، روشن است که اسلام با این بنیاد نه تنها مشکل دارد که با قدرت تمام علیه آن مبارزه می‌کند. و خبر بد اینکه نه در تنها در خاورمیانه -که در آنجا می‌تازد - که  در اروپا هم به پیروزی‌هایی نسبی رسیده است. بنابراین به راحتی می‌توانیم  بگوییم بله ! اسلام با دموکراسی مشکل دارد. و باز به همین  دلیل می‌توان گفت مجادله دائمی بر سر توهین به مقدسات چیزی نیست جز تلاش برای تسخیر حوزه عمومی و تحدید/تهدید آزادی‌های اساسی‌.

تاکنون در خاورمیانه تنها دو نیرو توانسته‌اند تا حدی در برابر فشار اسلام برای انحلال تمایز امور دینی و جامعه مدنی مقاومت کنند: بازار آزاد (نمونه: دوبی) دولت‌های سکولار غیردموکراتیک (نمونه: مصر). اما تاکنون هیچگاه اسلام بر اساس میلی درونی و توافقی خرد‌مندانه و معتمدانه به خودسالاری حوزه عمومی و پذیرش ماهیت سکولار آن تن نداده است. تنها تجربه ناقص و پراشکال موجود اصلاح‌طلبی دینی در ایران بود که آن هم به سختی شکست خورد. درست به همین خاطر است که می‌توانیم بگوییم اسلام نسبت به مسیحیت دین قابل اعتمادی نیست.

* منظور گوشه پایان دین نیست. منظور این است که مسیحیت استعدادی دارد برای پایان دادن به دین به مثابه مبنایی برای اداره جامعه. برای او عصر سکولار به معنی پایان یافتن ایمان دینی نیست، تنها به معنای پایان یافتن سلطه سازمان‌یافته و نهادینه‌شده دین در جامعه است. 

۱۳۹۵ خرداد ۱۲, چهارشنبه

اصلاح‌طلبان و ریاکاری دوسویه


پس از ماه‌ها کشمکش و مجادله بر سر انتخابات مجلس شورا و مجلس خبرنگان، اینک، احمد جنتی و علی لاریجانی ! نیروهای دموکراسی‌خواه پس از یک نبرد درونی فرساینده، خسته و وامانده به کناری افتاده‌اند و پرواز دوباره ستارگان اصول‌گرا را بر آسمان دو مجلس نظاره می‌کنند. فارغ از نتایج انتخابات، گویی ما وارد عصری تازه شده‌ایم: نبرد اصلی اینک نه میان دموکراسی‌خواهان و حکومت، که میان خود دموکراسی‌خواهان است. گویی بخش‌های تندرو حکومت شاد و خندان از این نبرد در ساحلی امن لمیده‌اند و آتش‌‌اندازی درونی دموکراسی‌خواهان را تماشا می‌کنند. چه شده است؟ ما کجا ایستاده‌ایم؟ چگونه به اینجا رسیدیم؟

سیاست: عهدی سکولار

شالوده سیاست عهد است. در عصر مدرن سیاست عهدی سکولار است میان حکومت و شهروندان، میان نخبگان و شهروندان، و میان خود نخبگان و شهروندان. عهد سیاسی در گفتار و عمل شکل می‌یابد: شما می‌بایست در حوزه عمومی طرحی سیاسی را پیشنهاد کنید و بر مبنای آن حمایت و اعتماد شهروندان را جلب کنید، سپس با عملی سیاسی طرح‌تان را پیش ببرید. دیگران هم می‌توانند بر اساس گفتار و عمل شما، شما را قضاوت کنند. این خلاصه‌ سیاست مدرن است. اگر این عهد سست شود، رشته اعتماد میان نخبگان و شهروندان، همچنین میان خود نخبگان و شهروندان گسسته می‌شود و سوءظن و تردید جای اعتماد را می‌گیرد. این دقیقا وضعیت سیاسی ما ایرانیان است. در چنین وضعیتی اتفاقا از آنجا که عهد سیاسی میان حکومت و شهروندان سست و بی‌بنیاد است دموکراسی‌خواهان باید بیشتر بکوشند تا عهدی نو ببندند و اعتماد را میان همگان گسترش دهند. مهمترین وسیله مبارزه با حکومتی خودکامه، طرح عهدی نو و شجاعت دفاع از امکان دوباره اعتماد همگانی است، چرا که استبداد چیزی جز شکستن عهد سیاسی و گسترش سوءظن نیست و تنها از این طریق می‌تواند ترس را بر جامعه حاکم کند. اعتماد یعنی شکستن ترس و شناسایی دوباره دیگری.

عهد سیاسی تجدیدشونده است. هر دوره‌ای به عهدی جدید نیاز دارد. پویایی سیاست دموکراتیک در همین تجدید عهد‌های دوباره است. جالب است که کلمه عهد در زبان فارسی دو معنی دارد: یکی به معنای پیمان و میثاق و دیگری به معنای زمانه و عصر. بنابراین می‌توانیم بگوییم در سیاست مدرن هر عهدی عهدی نو می‌طلبد.

ما تاکنون سه عهد با اصلاح‌طلبان بسته‌ایم: عهد اول در سال ۷۶، که فرجام خوشی نداشت و وعده و وعید‌ها به جایی نرسید. عهد دوم در سال ۸۴ بود که با شکست کاندیدای اصلاح‌طلب عهد نو مرده به دنیا آمد. عهد سوم سال ۸۸ بود: پیش و به خصوص پس از انتخابات. ائتلاف ۸۸ شکست خورد و اهدافی که موتلفان را گرد آنها جمع کرده بود فروریخت. سال ۹۲ هم اکثریت اصلاح‌طلبان و هم بخشی از مردم به حسن روحانی رای دادند. چنین پیدا بود که عصری جدید آغاز شده است. اما متاسفانه عهد عصر  جدید هرگز برای همگان توضیح داده نشد، ما نمی‌دانیم در وضعیت جدید سیاسی بر اساس چه اهدافی باید گرد اصلاح‌طلبان و متحدان آنان جمع بشویم. هر گروه سیاسی که می‌خواهد طرحی جدید درافکند باید این طرح را به طرق مختلف برای مردم توضیح دهد و این فرصت را به شهروندان بدهد که این طرح را بحث بگذارند و آن را قضاوت کنند. متاسفانه اطلاح‌طلبان نه در داخل و نه در خارج (که فضای آزادتری دارند.) چنین نمی‌کنند.

تجدید نظر در اصول یا در تاکتیک؟

اصلاح‌طلبان به ما می‌گویند اصول ما همان است، عهد ما همان عهد قدیم است، تنها تاکتیک‌ها تغییر کرده است. پرسش:  اصول مشترک ما، عهد قدیم ما، «دموکراسی و حقوق بشر» بود.  تاکتیک شما اما در انتخابات مجلس خبرگان رای به دشمنان دموکراسی و معروف‌ترین چهره‌های ناقض حقوق بشر بود. این چه وسیله‌ای است که نه تنها هیچ تناسبی با هدفش ندارد که با آن در تضاد مطلق است؟ این چه تاکتیکی است که نه تنها ما را به اصول نزدیک نمی‌کند که درست در جهت خلاف آن اصول حرکت می‌کند؟ درست است، تاکتیک می‌تواند در سیاست تغییر کند اما نه تا جایی که دیگر مطلقا بر ضد اصول باشد.

بنابراین ادعای ثابت ماندن اصول و تغییر در تاکتیک سخنی لغو و بیهوده است. اصلاح‌طلبان می‌توانستند با شرکتی حداقلی در انتخابات مجلس شورا و تنها با هدف حمایت از «حکم‌رانی خوب» تعهد خود را به اصول دموکراسی‌خواهی نشان دهند. اما آنان در انتخاباتی شرکت کردند (مجلس خبرگان) که نتیجه‌اش کاملا از قبل مهندسی شده بود و همه می‌دانستند که آنها بختی ندارند.

 باید پذیرفت که اصلاح‌طلبان در اصول تجدید نظر کرده‌اند. وگرنه ما در تاکتیک اختلاف چندانی نداشتیم: بیشتر دموکراسی‌خواهان ایرانی طرفدار مبارزه مسالمت‌آمیز هستند و فی‌نفسه مخالف شرکت در انتخابات نیستند، به شرطی که این شرکت تا حدی تامین‌کننده خواست‌های دموکراسی‌خواهانه باشد یا دستکم بر ضد این خواست‌ها نباشد. متاسفانه باید گفت اطلاح‌طلبان در بخشی از «اصول» خود تجدید نظر کرده‌اند: دموکراسی برای آنها دیگر در اولویت نیست. آنان که از فردای پس از جمهوری اسلامی سخت در هراس هستند، ترجیح می‌دهند با اولیگارشی حاکم کنار بیایند تا اینکه در یک دموکراسی تمام‌عیار در شرایطی برابر با دیگران رقابت کنند. دموکراسی‌خواهی برای آنها حداکثر به امیدی دور و مبهم مثل آرزوی خوشبختی برای همه بدل شده است، و دیگر هدفی سیاسی که باید آن را با جدیت و شجاعت پی گرفت نیست. قطعا همه اصلاح‌طلبان مشمول این سخن نمی‌شوند اما فعلا سکان‌داران اصلی در میان آنها اینگونه می‌اندیشند و عمل می‌کنند.  

ریاکاری دوسویه

اصلاح‌طلبان دچار ریاکاری دوسویه‌اند: از طرفی می‌کوشند وفاداری خود را به بخش مسلط حکومت ثابت کنند و از طرفی دیگر می‌کوشند به دموکراسی‌خواهان بیرون از حکومت و رای‌دهندگان بگویند طالب دموکراسی و حقوق بشر هستند. نه اعتماد گروه اول را می‌توانند کاملا جلب کنند و نه اعتماد گروه دوم را. این ریاکاری ریشه‌ای ساختاری دارد، منظور این نیست که تک تک اصلاح‌طلبان به لحاظ شخصیتی ریاکار هستند یا نیستند، منظور اشاره به جای‌گیری آنان میان دو گروه و بازی دوگانه ناشیانه آنها است. بخش مسلط حکومت ابله و نادان نیست و از نیت حقیقی اصلاح‌طلبان آگاه است. اصلاح‌طلبان به ولایت فقیه و بسیاری دیگر از اصول ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی اعتقاد ندارند. تظاهر تاکتیکی فایده‌ای ندارد. از طرفی دیگر در برابرِ دموکراسی‌خواهانِ خارج از حکومت نیز ادعا می‌کنند به دموکراسی، ارزش‌های لیبرال و حتی حکومت سکولار اعتقاد دارند. در اینجا هم چنانکه رفت، تردید‌های جدی وجود دارد. ریاکاری ساختاری و بندبازی مدام این خطر را دارد که شما به تدریج در دام بی‌اصولی و هیچ‌انگاری بیفتید و از هر ریسمان آویخته بیاویزید. در درازمدت چنین وضعیتی یک گروه سیاسی را به نابودی می‌کشاند. حفظ اصول و پافشاری بر مرزها فریضه‌ای اخلاقی نیست، الزامی «سیاسی» ست برای حفظ انسجام و بنیان یک گروه و مسلک سیاسی. اگر این بنیان از دست برود، کسب قدرت و حتی پی‌گیری منافع کوتاه‌مدت نیز ناممکن می‌شود. اصلاح‌طلبان باید بر این ریاکاری فائق بیایند و مجددا عهدی نو با دموکراسی‌خواهان ببندند. 

لینک مقاله در سایت بی بی سی فارسی