برای سالها «انقلاب ۵۷» در سیاست ایران مرجع بود. چه حاکمان و چه محکومان به این رویداد بنیانگذار باز میگشتند تا مشروعیت خود را توجیه کنند. اما روایت فرادستان و فرودستان از انقلاب یکی نبود. دستکم از سال ۷۶ تا جنبش سبز تمام حرکتهای سیاسی اثرگذار در ایران با ارجاعی به جوهری فراموش شده در انقلاب ۵۷ خود را میآفریدند. بنابراین بیراه نخواهد بود که بگوییم تمام جنبشهای سیاسی در این دوران احیاءگر بودند و در جستجوی «تصحیح انقلاب» از طریق بازگشت به اصل آن: لحظهای از یادرفته، آرمانی فراموششده و وعدهای معوق مانده در انقلاب هست، باید به سوی آنها بازگشت. سیاست در دهه هفتاد و هشتاد در ایران به درمان بیماری میمانست که حافظهاش را از دست داده است: «تو باید به خاطر بیاوری!» این رمز نهایی سیاست در دو دهه پیش بود. جنبش سبز رمانتیکترین جلوه «سیاست یادآوری» بود: همان مسیرهای راهپیمایی، همان خیابانها و همان حال و هوا و همان شورآفرینیها، گویی انقلابیون ۵۷ بازگشتهاند تا به رهبری «نخستوزیرامام» آن اصالت گمشده و آن میراث تحریفشده را پس بگیرند.
به محض اینکه بگوییم چیزی در
گذشته فراموش شده است ـ چه در گذشته شخصی چه تاریخی ـ گدشته کیفیتی جادویی و اثیری
میگیرد، گذشته آن معشوقی میشود که از ما روی میگیرد، ما همچون عارفی در راه
باید مدام در طلب تجلی آن جوهر گمشده باشیم. زمان اکنون به ظاهری منحرف و تصادفی
بدل میشود که از باطن عدول کرده است. سیاست یادآوری سیاست بازگشت به اصل است.
باید از زمان اکنون گذر کرد تا اصل احیاء شود و از این طریق چیزی بنیادیتر، اصیلتر
و بنابراین عادلانهتر را در زمان اکنون بنا کرد. اما آیا چیزی برای یادآوری وجود
دارد؟ آیا به راستی ما چیزی را فراموش کردهایم؟
شکست سیاست
یادآوری
شکست قطعی پروه تصحیح انقلاب و دو
تجلی مهم آن یعنی جنبش اصلاحات و جنبش سبز، سیاست یادآوری را با بحرانی عمیق مواجه
کرده است. هر چه پیش میرویم سوالات از انقلاب ۵۷ بنیادیتر میشود. دیگر مسئله
این یا آن تصمیم انقلابی نیست، سوال بر سر کل حرکت انقلابی و پیامدهای آن است.
گویی هر چه تاریخ به جلو میرود بیشتر قانع میشویم که چیزی برای یادآوری وجود
ندارد، تاریخ آن چیزی ست که روی داده و باید این را باور کنیم. حتی درست برعکس
هرچه درک ما از انقلاب عینیتر و واقعیتر میشود، جنبههای مسئلهبرانگیز انقلاب
آشکارتر میشوند.
کافی ست به سیر اعاده حیثیت از بعضی
از چهرهای ضدانقلاب، و در برابر به روند منفور شدن یا مخدوش شدن چهرههای انقلابی
نگاه کنید. آیا بختیار بیست سال پیش مجبوبیت فعلی را داشت؟ آیا خمینی در دوره اصلاحات
تا این حد منفور و مورد تمسخر بود؟ فراز و فرود شخصیتهای سمبلیک معنایی اجتماعی
دارد: فرود یک سمبل بازنماییکننده فرود یا استحاله یا تغییر فکر بخشی از
جامعه است. هرچه میگذرد انقلاب ۵۷
دفاعناپذیزتر به نظر میآید چرا که پروژه «تصحیح انقلاب» به سختی شکست خورد. ما
امروز بیش از هر زمان دیگری با پیامدهای نهایی انقلاب اسلامی روبروایم. هر چه پیش
میرویم بیشتر به این نتیجه میرسیم که انقلاب ـ دستکم در این شکل و با این رهبران
ـ یک اشتباه تاریخی بود. البته قطعا افراد بسیاری پیشتر به این نتیجه رسیده
بودند،اما آنچه جدید است عمومی شدن این داوری و اجماع وسیعتر بر سر آن است و میتوان
انتظار داشت که این تغییر داوری جمعی درباره انقلاب در سالهای آینده به گونهای
نیرومندتر ادامه یابد.
به نظر میرسد که بیش از آن که جوهری
در گذشته تعیینکننده زمان حال باشد، این زمان حال است که تعیین میکند چه چیزی در
گدشته جوهری بوده و چه چیزی تصادفی و دلبخواهی. پیروزی نیروی شر انقلاب و دوام و
سختجانی آن به جایی رسیده است که دیگر باید به اصل انقلاب شک کنیم. دستکم باید
گفت نیروی خیر مستتر در انقلاب ـ اگر هم وجود داشته است ـ آنقدر ناچیز بوده که
نتوانسته است در این سالها خود را تا سرحد یک جوهرْ ثابت و نیرومند کند. بنابراین
باید جنبههای تاریک و شرارتبار انقلاب ۵۷ و
پیامدهای آن را همچون بخشی از جوهر و اساس آن نظر گرفت.
زوال تخیل سیاسی
با کمی احتیاط میتوانیم بگوییم روند
پایان انقلاب ۵۷ به
عنوان افق مشترکی برای عمل سیاسی و سرچشمهای برای تخیل سیاسی آغاز شده است. سوال
اصلی از این پس از کلام فراموششده و آرمان وانهاده انقلاب نیست، سوال اصلی این
است که چه آرمانهایی و چه ارزشهایی باید افق سیاسی ما را در آینده تعیین کنند.
نوستالژی به دهه پنجاه خورشیدی میتواند
این ظن را در ما قوی کند که با سقوط محبوبیت انقلاب، رژیم پهلوی عروج میکند. ظاهر
امر چنین است، اما میتوان گفت در باطن اینگونه نیست. آنچه اتفاق افتاده زوال روایت پنجاه و
هفتی از رژیم پهلوی است و نه محبوبیت این رژیم. تصور ما نسبت به حکومت شاه در سالهای
اخیر منصافهتر، عالمانهتر، و ایدئولوژیزدودهتر شده است.اما نوستالژی به دهه
پنجاه خورشیدی بیش از آنکه تائید کلیت رژیم پهلوی باشد نوعی آرزوی آزادی است که از
طریق ساختن تصویری رویایی از گذشته بیان میشود. میتوان این تصویر را نقد کرد و بر
کاستیهایش خرده گرفت اما همواره باید توجه داشت که این تصویر بیش از آنکه حقیقتی
در گذشته را بطلبد، رویایی را در آینده میخواهد. مشکلش این است که زبانش زبان
آینده نیست، آینده در آن شکلی سرکوبشده و مخدوش دارد. و درست به همین دلیل میتوان
گفت فقر تخیل سیاسی مهمترین بحران امروز سیاست است. اگر در دهههای آینده ایرانیان
بتوانند تخیل سیاسی را دوباره به کار اندازند و بنای سیاسی جدیدی بسازند آنگاه میتوانیم
از «پایان انقلاب ۵۷» و
شروع عصری تازه، آرمانی دیگر و آیندهای دیگر صحبت کنیم، و اگر نه ما تا سالها در
وضعیت «زوال انقلاب ۵۷» خواهیم
بود و ناامیدانه در ویرانههای تخیل سیاسی پرسه خواهیم زد، بی آنکه کاملا از کابوس
انقلاب رها شویم.
لینک مقاله در سایت بی بی سی
در مقاله تان در وبلاگ ناظران بی بی سی به جای جمله ی" آیا خمینی در دوره ی اصلاحات تا این حد منفور و مورد تمسخر بود؟ " نوشته اید: " آیا نگاه انتقادی به آیت الله خمینی در دوره ی اصلاحات همین نگاه امروزی بود؟"
پاسخحذفاین تفاوت در دو نوشتار آیا علت خاصی دارد؟
سلام. این جمله را بی بی سی اینطور تغییر داده است. مطالبی که د روبلاگ می گذارم بر اساس متن اولیه ای است که نوشته ام. در بی بی سی یا جاهای دیگر ممکن است اندکی تغییر کند.
پاسخحذف