زمانی لوکاچ پیر به جویس، پروست، ژید،
برگسون وایلد و همچنین فلسفههای اگزیستانس با عبارت تند «کارناوال همیشگی درونبود
فتیششده (intériorité fétichisée) » حمله کرد. سارتر در کتاب «مسئله روش» به حمله لوکاچ پاسخ میدهد و از تلاش
فلسفه اگزیستانس برای فهم فرد و وجود انضمامی او دفاع میکند. لوکاچ پیر این نویسندگان
را به ایدهالیسم متهم میکند. سارتر با فصاحت تمام نشان میدهد که اولا هر کدام از
این نویسندگان رابطه متفاوتی با سوبژکتیویته دارند. ثانیا به هیچ عنوان کارشان به
ستایش «درونبود فتیششده» فروکاستنی نیست. مثلا جویس با اعتراض به زبان روزمره و
کوشش برای پی افکندن نوعی «جهانروایی زبانشناختی» (universalité linguistique) در پی ساختن آینهای روبروی
جهان است، و پروست با حل من در تحلیل خاطرهها هدفی جز استرداد ابژه
بیرونی و تکبود (singularité) ندارد.
اینچنین است که مارکسیسم ارتدوکس اصولا به هر نوع رابطه
با سوبژکتیویته مشکوک است. آن را بورژوایی، اشرافمنشی، فتشیسم درونی و غیره میداند.
برای مارکسیسم ارتودوکس سوبژکتیوتیه جزء کالاهای لوکس محسوب میشود که دارندگانش
احتمالا باید پس از انقلاب به اردوگاه کار اجباری تبعید شوند تا فردیت و
سوبژکتیویتهشان در دهشت یکدستکننده ابژکتویتیه اردوگاه منهدم شود. درست از
همینجا میفهمیم که بهترین شیوه مقاومت علیه هر شکلی از مارکسیسم ارتدوکس، دفاع از
نوعی رابطه غنی و غیره فتیششده با خود و سوبژکتیویته خود است. «فردیت» «رابطه غنی
با خود» پارازیت کمونیسم و هر نظام تمامیتخواهی ست.
۲. جامعهشناسیگرایی
پیر بوردیو در کتاب «قواعد هنر»
هنگامی که به «خودشیفتگی هرمنوتیکی» مفسرانی که از آفرینندگی مفسر دفاع میکنند حمله
میکند، جمله لوکاچ پیر را به یاد میآورد. بدون شک یک فاصله قطعی فلسفی و سیاسی
میان بوردیو و لوکاچ پیر وجود دارد. یکی کردن آنها قطعا بیانصافی بزرگی است. من
چنین نمیکنم. اما پوزیتیویسم و ماتریالیسم جامعهشناختی او به شیوهای عجیب گاه
به بعضی مواضع مارکسیسم ارتودکس شبیه میشود. از نظر بوردیو مفسر متن، متن را
تفسیر میکند تا از این طریق فرهیختگی خود و در نهایت خود را ستایش کند. در یک کلام:
مفسر متن نمیتواند بداند که او سوژه نیست. پاسخ: قطعا او سوژه مطلق نیست. اما آیا
نباید وجود نوعی سوبژکتیوتیه را در کار خلاقانه تائید کنیم؟
۳. طبقه و میدان علیه سوژه
اگر مارکسیسم ارتودکس با مطلق کردن
مفهوم طبقه، سوژه و خاص بودن هر فرد را نابود میکند، همانطور که برنارد لئیر میگوید
جامعهشناسی بوردیو با مفهوم میدان این کار را میکند. لئیر از «تقلیل جامعهشناختی
میدان» در کتاب بوردیو صحبت میکند. «قواعد هنر» کتابی درخشان است. در این شکی
نیست. تحلیل بوردیو درباره میدان ادبی فرانسه در میانه قرن نوزدهم و جایگاه فلوبر
در این میدان حقایق بسیاری در بر دارد و چیزهای زیادی به ما میآموزاند. بحث ما
«غلط» بودن تحلیل بوردیو نیست، بلکه ناقص بودن آن است. بوردیو طوری از فلوبر حرف
میزند که گویی او لحظهای به دنیا آمده که وارد «میدان ادبی» شده است. زندگی فرد
در خانواده، مدرسه، عشق دوران جوانی و کشمکشهای درونیاش همه و همه در شکلگیری
یک «فرد» موثر هستند. اضافه بر این رماننویس بیست و چهار ساعته رماننویس نیست.
او مثل هر فرد دیگری زندگی روزمره دارد و این زندگی روزمره خارج از میدان ادبی به
او و شخصیتاش شکل میهد.«قواعد هنر» با همه تلاشش برای گریختن از تقلیلگرایی
جامعهشناختی نهایتا نوعی از تقلیلگرایی جامعهشناختی را جانشین نوعی دیگر کرده
است. از تقلیل به طبقه به تقلیل به «جایگاه در میدان». بنابراین یکبار دیگر باید
گفت: جامعهشناسی علم توضیح «شرایط پدیدهها» ست و نه خود پدیدهها. جامعهشناسی علم
توضیح فرد خاص و خلاقیت او نیست. اینجاست اهمیت بازگشت به روششناسی سارتر و کتاب «ابله
خانواده». بازگشت به سوژه انسانی، این امر تقلیلناپذیر که در برابر فشار تقلیلگرایی
مارکسیستی و غیرمارکسیستی مقاومت میکند.
استفاده بردیم. درباره سارتر و کلا این موضوع ولو کوتاه بیشتر بنویس.
پاسخحذفمخلصیم. باشه می نویسم به زودی احتمالا.
پاسخحذفاین نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذف