در این باره بعدا
خواهم نوشت اما فعلا: یکی از بنیادهای دموکراسی جدایی دولت از جامعهمدنی است. بدون
این جدایی دموکراسی غیر ممکن است. این جدایی مهمترین پیششرط آزادیهای اساسی در
جامعه است. دولت از جامعه عقب مینشید و فضایی همگانی و آزاد را برای فعالیت فکری
و دانشگاهی، برای فعالیت سیاسی و صنفی، و البته برای فعالیت اقتصادی باز میکند.
بازار آزاد یکی از ارکان مهم جامعه مدنی است. تا اینجای کار بسیار عالی است و ما
جامعهای آزاد خواهیم داشت. منتها گشایش جامعه مدنی لزوما به معنی بسط فضائل و
تفوق ارزشهای والا نیست. جامعهمدنی هیچ شباهتی به آرمانشهر ندارد. گشایش جامعه
مدنی به این معنا است که از این به بعد این «انسان معمولی» و خواست او برای لذت،
آزادی و خوشبختی ست که حاکم میشود. ما درست در عکس وضعیت جهان قدیم هستیم: قناعت
و تقوا جایش را به خواست لذت دنیوی میدهد، لزوم تمکین از مرجعی روحانی یا دنیوی جایش
را به خواست بیپایان آزادی و حقوق فردی میدهد، و بالاخره غایت رستگاری اخروی
جایش را به طلب خوشبختی دنیوی میدهد که بخش مهمی از آن را «موفقیت شغلی» تامین میکند.
جامعهای متولد میشود که مدام میگوید: لذت بیشتر، آزادی بیشتر، خوشبختی بیشتر.
سرمایهداری و کمونیسم به این دلیل هر دو کاملا «مدرن» هستند که در وعدههایی که
میدهند کوچکترین تفاوتی با هم ندارند: کمونیسم وعده جامعهای میدهد بدون سیاست و
با لذت، آزادی و خوشبختی دائمی و همگانی. نقد کمونیسم به سرمایهداری نقد خصلت
ریاکارانه سرمایهداری است: سرمایهداری وعده بهشتی دنیوی میدهد اما تنها یک طبقه
جواز ورود به بهشت را پیدا میکند. بقیه در دوزخ و برزخ زندگی اسکیزوفرنیکی را میزییند:
تصویر بهشت را میبینند (خصوصا در سینما که جامجهاننمایی است که اخباری از عالم
علوی بورژوازی میدهد. سینما سروش عالم غیب سرمایهداری است، هم مکشوف است و هم محجوب، هم ظاهر است و هم باطن !) – اما سهم کوچکی از بهشت به آنها میرسد. آرمانشهر
کمونیسم در اصل چیزی نیست جز تحقق وعدههای معوق سرمایهداری. بقیه داستان را میدانیم:
راهحل کمونیسم شکست خورد و ما برگشتیم به سرمایهداری و افلاک سهگانهاش: بهشت،
برزخ و دوزخ.
بگذریم. گفتیم در
جامعه مدنی این خواستهای انسان معمولی است که حاکم میشود. فایده آن آزادی است،
اما هزینهای هم دارد: از دست رفتن اصالت. طلب امر اصیل دغدغه نخبگان است. جامعه
دموکراتیک دیگر به دنبال امر اصیل نیست و چیزهایی را میجوید که با معیارهای جهان
قدیم «مبتذل» شمرده میشوند. ما با جامعهای مواجه میشویم که شیفته آخرین عکس
باسن کیم کارداشیان و یا آخرین لباس عجیب و غریب لیدی گاگا است. صنعت فرهنگ پیامد اجتنابناپذیر استقلال جامعه
مدنی است و بخشی مهم از آن است. نتیجه اینکه، بله، پاریماچ، ووگ و ال و امثالهم
یعنی آزادی ! دقیقا یعنی خودِ خودِ آزادی. گشایش جامعهمدنی به تدریج باعث میشود
فرهیختگان جایگاهی محدودتر پیدا کنند. فرهیختگی و طلب ارزشهای اصیل یکسره نابود
نمیشود اما دیگر هدف اصلی جامعه نخواهد بود. دولت هم برنامههایش را بر اساس
خواستهای انسان معمولی به پیش میبرد و نه نخبگانی که عاشق باخ هستند و در
نوستالژی رنسانس ایتالیایی میسوزند و فکر میکنند غایت زندگی اصالت و والایی است.
بله، فیسلوفان در جامعه دموکراتیک نقش محدودتری خواهند داشت. گفتن ندارد که بیشتر
نخبگان هرچقدر هم که لیبرال باشند نمیتوانند کاملا با چنین جامعهای همدل باشند.
اما نهایتا چارهای جز همزیستی برابرحقوق با بقیه شهروندان ندارند. راه برای
اصالت و شکوه هم تا حدی باز است: سالن اپرا، تئاتر، گالریها و ...
بنابراین «شبکه من و
تو» نشانهای از تولد آزادی ست !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر