۱۳۹۵ خرداد ۱۲, چهارشنبه

اصلاح‌طلبان و ریاکاری دوسویه


پس از ماه‌ها کشمکش و مجادله بر سر انتخابات مجلس شورا و مجلس خبرنگان، اینک، احمد جنتی و علی لاریجانی ! نیروهای دموکراسی‌خواه پس از یک نبرد درونی فرساینده، خسته و وامانده به کناری افتاده‌اند و پرواز دوباره ستارگان اصول‌گرا را بر آسمان دو مجلس نظاره می‌کنند. فارغ از نتایج انتخابات، گویی ما وارد عصری تازه شده‌ایم: نبرد اصلی اینک نه میان دموکراسی‌خواهان و حکومت، که میان خود دموکراسی‌خواهان است. گویی بخش‌های تندرو حکومت شاد و خندان از این نبرد در ساحلی امن لمیده‌اند و آتش‌‌اندازی درونی دموکراسی‌خواهان را تماشا می‌کنند. چه شده است؟ ما کجا ایستاده‌ایم؟ چگونه به اینجا رسیدیم؟

سیاست: عهدی سکولار

شالوده سیاست عهد است. در عصر مدرن سیاست عهدی سکولار است میان حکومت و شهروندان، میان نخبگان و شهروندان، و میان خود نخبگان و شهروندان. عهد سیاسی در گفتار و عمل شکل می‌یابد: شما می‌بایست در حوزه عمومی طرحی سیاسی را پیشنهاد کنید و بر مبنای آن حمایت و اعتماد شهروندان را جلب کنید، سپس با عملی سیاسی طرح‌تان را پیش ببرید. دیگران هم می‌توانند بر اساس گفتار و عمل شما، شما را قضاوت کنند. این خلاصه‌ سیاست مدرن است. اگر این عهد سست شود، رشته اعتماد میان نخبگان و شهروندان، همچنین میان خود نخبگان و شهروندان گسسته می‌شود و سوءظن و تردید جای اعتماد را می‌گیرد. این دقیقا وضعیت سیاسی ما ایرانیان است. در چنین وضعیتی اتفاقا از آنجا که عهد سیاسی میان حکومت و شهروندان سست و بی‌بنیاد است دموکراسی‌خواهان باید بیشتر بکوشند تا عهدی نو ببندند و اعتماد را میان همگان گسترش دهند. مهمترین وسیله مبارزه با حکومتی خودکامه، طرح عهدی نو و شجاعت دفاع از امکان دوباره اعتماد همگانی است، چرا که استبداد چیزی جز شکستن عهد سیاسی و گسترش سوءظن نیست و تنها از این طریق می‌تواند ترس را بر جامعه حاکم کند. اعتماد یعنی شکستن ترس و شناسایی دوباره دیگری.

عهد سیاسی تجدیدشونده است. هر دوره‌ای به عهدی جدید نیاز دارد. پویایی سیاست دموکراتیک در همین تجدید عهد‌های دوباره است. جالب است که کلمه عهد در زبان فارسی دو معنی دارد: یکی به معنای پیمان و میثاق و دیگری به معنای زمانه و عصر. بنابراین می‌توانیم بگوییم در سیاست مدرن هر عهدی عهدی نو می‌طلبد.

ما تاکنون سه عهد با اصلاح‌طلبان بسته‌ایم: عهد اول در سال ۷۶، که فرجام خوشی نداشت و وعده و وعید‌ها به جایی نرسید. عهد دوم در سال ۸۴ بود که با شکست کاندیدای اصلاح‌طلب عهد نو مرده به دنیا آمد. عهد سوم سال ۸۸ بود: پیش و به خصوص پس از انتخابات. ائتلاف ۸۸ شکست خورد و اهدافی که موتلفان را گرد آنها جمع کرده بود فروریخت. سال ۹۲ هم اکثریت اصلاح‌طلبان و هم بخشی از مردم به حسن روحانی رای دادند. چنین پیدا بود که عصری جدید آغاز شده است. اما متاسفانه عهد عصر  جدید هرگز برای همگان توضیح داده نشد، ما نمی‌دانیم در وضعیت جدید سیاسی بر اساس چه اهدافی باید گرد اصلاح‌طلبان و متحدان آنان جمع بشویم. هر گروه سیاسی که می‌خواهد طرحی جدید درافکند باید این طرح را به طرق مختلف برای مردم توضیح دهد و این فرصت را به شهروندان بدهد که این طرح را بحث بگذارند و آن را قضاوت کنند. متاسفانه اطلاح‌طلبان نه در داخل و نه در خارج (که فضای آزادتری دارند.) چنین نمی‌کنند.

تجدید نظر در اصول یا در تاکتیک؟

اصلاح‌طلبان به ما می‌گویند اصول ما همان است، عهد ما همان عهد قدیم است، تنها تاکتیک‌ها تغییر کرده است. پرسش:  اصول مشترک ما، عهد قدیم ما، «دموکراسی و حقوق بشر» بود.  تاکتیک شما اما در انتخابات مجلس خبرگان رای به دشمنان دموکراسی و معروف‌ترین چهره‌های ناقض حقوق بشر بود. این چه وسیله‌ای است که نه تنها هیچ تناسبی با هدفش ندارد که با آن در تضاد مطلق است؟ این چه تاکتیکی است که نه تنها ما را به اصول نزدیک نمی‌کند که درست در جهت خلاف آن اصول حرکت می‌کند؟ درست است، تاکتیک می‌تواند در سیاست تغییر کند اما نه تا جایی که دیگر مطلقا بر ضد اصول باشد.

بنابراین ادعای ثابت ماندن اصول و تغییر در تاکتیک سخنی لغو و بیهوده است. اصلاح‌طلبان می‌توانستند با شرکتی حداقلی در انتخابات مجلس شورا و تنها با هدف حمایت از «حکم‌رانی خوب» تعهد خود را به اصول دموکراسی‌خواهی نشان دهند. اما آنان در انتخاباتی شرکت کردند (مجلس خبرگان) که نتیجه‌اش کاملا از قبل مهندسی شده بود و همه می‌دانستند که آنها بختی ندارند.

 باید پذیرفت که اصلاح‌طلبان در اصول تجدید نظر کرده‌اند. وگرنه ما در تاکتیک اختلاف چندانی نداشتیم: بیشتر دموکراسی‌خواهان ایرانی طرفدار مبارزه مسالمت‌آمیز هستند و فی‌نفسه مخالف شرکت در انتخابات نیستند، به شرطی که این شرکت تا حدی تامین‌کننده خواست‌های دموکراسی‌خواهانه باشد یا دستکم بر ضد این خواست‌ها نباشد. متاسفانه باید گفت اطلاح‌طلبان در بخشی از «اصول» خود تجدید نظر کرده‌اند: دموکراسی برای آنها دیگر در اولویت نیست. آنان که از فردای پس از جمهوری اسلامی سخت در هراس هستند، ترجیح می‌دهند با اولیگارشی حاکم کنار بیایند تا اینکه در یک دموکراسی تمام‌عیار در شرایطی برابر با دیگران رقابت کنند. دموکراسی‌خواهی برای آنها حداکثر به امیدی دور و مبهم مثل آرزوی خوشبختی برای همه بدل شده است، و دیگر هدفی سیاسی که باید آن را با جدیت و شجاعت پی گرفت نیست. قطعا همه اصلاح‌طلبان مشمول این سخن نمی‌شوند اما فعلا سکان‌داران اصلی در میان آنها اینگونه می‌اندیشند و عمل می‌کنند.  

ریاکاری دوسویه

اصلاح‌طلبان دچار ریاکاری دوسویه‌اند: از طرفی می‌کوشند وفاداری خود را به بخش مسلط حکومت ثابت کنند و از طرفی دیگر می‌کوشند به دموکراسی‌خواهان بیرون از حکومت و رای‌دهندگان بگویند طالب دموکراسی و حقوق بشر هستند. نه اعتماد گروه اول را می‌توانند کاملا جلب کنند و نه اعتماد گروه دوم را. این ریاکاری ریشه‌ای ساختاری دارد، منظور این نیست که تک تک اصلاح‌طلبان به لحاظ شخصیتی ریاکار هستند یا نیستند، منظور اشاره به جای‌گیری آنان میان دو گروه و بازی دوگانه ناشیانه آنها است. بخش مسلط حکومت ابله و نادان نیست و از نیت حقیقی اصلاح‌طلبان آگاه است. اصلاح‌طلبان به ولایت فقیه و بسیاری دیگر از اصول ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی اعتقاد ندارند. تظاهر تاکتیکی فایده‌ای ندارد. از طرفی دیگر در برابرِ دموکراسی‌خواهانِ خارج از حکومت نیز ادعا می‌کنند به دموکراسی، ارزش‌های لیبرال و حتی حکومت سکولار اعتقاد دارند. در اینجا هم چنانکه رفت، تردید‌های جدی وجود دارد. ریاکاری ساختاری و بندبازی مدام این خطر را دارد که شما به تدریج در دام بی‌اصولی و هیچ‌انگاری بیفتید و از هر ریسمان آویخته بیاویزید. در درازمدت چنین وضعیتی یک گروه سیاسی را به نابودی می‌کشاند. حفظ اصول و پافشاری بر مرزها فریضه‌ای اخلاقی نیست، الزامی «سیاسی» ست برای حفظ انسجام و بنیان یک گروه و مسلک سیاسی. اگر این بنیان از دست برود، کسب قدرت و حتی پی‌گیری منافع کوتاه‌مدت نیز ناممکن می‌شود. اصلاح‌طلبان باید بر این ریاکاری فائق بیایند و مجددا عهدی نو با دموکراسی‌خواهان ببندند. 

لینک مقاله در سایت بی بی سی فارسی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر