فلسطینبازی خیلی بد است، خصوصا نزد ایرانیان. ولی نقد فلسطینبازی نباید ما را نسبت به اصل واقعیت کور کند: جلویِ چشمِ «ما» یک فرهنگ، یک ملت، یک واحدِ انسانی دارد نابود میشود. تا پنجاه سال دیگر بسیار احتمال دارد وجود فلسطین اساسا ناممکن باشد، چون ممکن است چیزی باقی نمانده باشد که بخواهد کشور شود. روش تشکیل اسرائیل تقریبا رونوشتی است از روش تشکیل امریکا. اغلب این واقعیت ساده را فراموش میکنیم که اروپائیان بخش بزرگی از تمدن انسانی را در قاره امریکا به طور کامل نابود کردند. متاسفانه فلسطین هم در همین مسیر نابودی است، اگر چیزی مانع نشود.
مسئول اصلی این وضعیت چیست؟ من بیست سالی است به این پرسش فکر کردهام. فکر کنم پاسخ این است: چشمانداز اروپایی - غربی به تاریخ که در کنار نقاط روشن و درخشان، نقطههای کور بزرگی دارد. فلسطین یکی از این نقطههای کور غرب بوده است. نقطه کوری که به زخم بدل شد. شاید مهمترین چیزی که در اندیشههای «پسااستعماری - استعمارزدا» درست است گفتوگو با غرب از منظر این نقطههای کور است. این همان طرحی است که ادوارد سعید در «فرهنگ و امپریالیسم» دنبال میکند و بسیار قانعکنندهتر از «شرقشناسی» است.
اگر انسانگرایی میخواهد حقیقتا جهانروا باشد باید بتواند «چشماندازهای دیگر» را در خود ادغام کند. والا نقابی بر چهره سلطه خواهد بود: در ظاهر انسانگرا و در باطن منافع ملی این یا آن دولت. انسانگرایی نه فقط با تصوری انتزاعی و کلی از امر جهانروا، که با ادغام چشماندازهای گوناگون به شکلی واقعی و تاریخی پیروز خواهد شد. جهانروایی چیزی نیست که یک بار برای همیشه در آغاز تحصیل میشود، بلکه آرمانی است که در نهایت در طی فرایندی گفتوگومحور باید محقق بشود. عامل تحقق آن نه طبقه متحدِ جهانی که فرد فرد آدمیان هستند. ایده بشریت هنوز بهترین چیزی است که روشنگری غربی تولید کرده است، اما برای تحقق این ایده نیاز به «همه بشریت» داریم، بشریت نه به معنای ایدهای صوری، و نه همچون نامی که به مجموعهای از آدمیان میدهیم، بلکه به معنای چشماندازهایی واقعی، تاریخی و انضمامی. بنابراین به این دلیل است که روشنگری حقیقی بدون جهانِ غیرغربی در معنایی معرفتشناسانه - سیاسی تحققناپذیر است، و همواره نقابی است بر نظامی از سلطه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر