۱۳۹۸ شهریور ۲, شنبه

به سوی سرچشمه‌های یک فروپاشی



خاورمیانه از خاکستر فروپاشی امپراتوری‌های قدیم سربرآورد. سقوط امپراتوری عثمانی در سال ۱۹۲۳ و پایان سلطنت قاجار در ایران در ۱۹۲۵آغاز عصر جدیدی در منطقه را نوید می‌دادند. نخستین حکومت‌ها در منطقه عمدتا با گرایشی محافظه‌کار و کم و بیش غرب‌گرا بر سر کار آمدند. سپس موج ملی‌گرایی عرب که با سوسیالیسم ترکیب شده بود در دهه‌های پنجاه، شصت و هفتاد حکومت‌های محافظه‌کار را کنار زد و مدلی جدید از سیاست رادیکال عرضه کرد. بحران کانال سوئز در ۱۹۵۶ و پیروزی نهایی جمال‌عبدالناصر در این بحران، او را به شخصیت کانونی ملی‌گرایی عرب تبدیل کرد و به او محبوبیتی بی‌همتا بخشید. اما شکست تحقیرآمیز او در جنگ شش‌روزه ملی‌گرایی عربی را دچار بحرانی جدی کرد، بحرانی که پیروزی نسبی مصر در جنگ یوم کیپور در ۱۹۷۳ نتوانست آن را مهار کند. چرخش سادات به سمت امریکا و صلح با اسرائیل ضربه‌ای کاری بر محبوبیت ملی‌گرایی عربی نزد مردم خاورمیانه وارد آورد. درست در همین حال و هوا انقلاب اسلامی در ایران پیروز شد و موج جدیدی از اسلام‌خواهی و اسلام‌گرایی را در منطقه  برانگیخت. به نظر می‌رسید پایان جنگ سرد و پایان کمونیسم، چشم‌انداز سیاسی جدیدی را در منطقه خاورمیانه می‌گشاید. اما برعکس خاورمیانه درست در آخرین روزهای حیات رژیم کمونیستی وارد بحران تازه‌ای شد. حمله عراق به کویت و سپس لشکرکشی امریکا به منطقه و دو جنگ اول و دوم خلیج جلوه‌های بحرانی عمیق و گسترده بودند. این بحران اکنون به اوج خود رسیده است. به نظر می‌رسد منطقه‌ای به نام خاورمیانه که در دهه بیست میلادی از پس زوال امپراتوری‌های قدیم به وجود آمده بود، در حال فروپاشی است.

گستردگی این بحران ما را بر آن می‌دارد که «خاورمیانه» را به پرسشی جدی بدل کنیم: سرچشمه‌های بحران خاورمیانه در کجاست؟ چرا صلح و دموکراسی در این منطقه ناممکن شده است؟ دستکم می‌توان به سه بحران اشاره کرد که در در به وجود آوردن وضع کنونی نقشی کلیدی دارند.

بحران نخست را بحران سیاست در خاورمیانه می‌نامیم. بحران سیاست را اینگونه می‌توان تعریف کرد: جوامع خاورمیانه پس از فروپاشی امپراتوری‌های قدیم، هنوز نتوانسته‌اند رژیمی سیاسی بیآفرینند که ضامن حقوق و آزادی‌های اساسی باشد. ما در خاورمیانه هنوز با مشکل واحد سیاسی مواجه‌ایم: واحدهای سیاسی قدیمی از میان رفته‌اند اما واحد‌های سیاسی جدید جز با سرکوب فیزیکی بختی برای بقا ندارند. بحران سیاسی در تحلیل نهایی بحران مشروعیت است. واحدهای سیاسی در خاورمیانه نتوانسته‌اند به اصلی ثابت و مورد توافق برای مشروعیت سیاسی برسند. بحران سیاسی بحران دولت – ملت نیز می‌تواند نام بگیرد. دولت‌ - ملت‌های خاورمیانه - شاید به استثنای ایران، ترکیه، اسرائیل و مصر - بنیان قابل تکایی ندارند و در بسیاری موارد ممکن است به طرفه‌العینی از هم بپاشند. در برخی کشورها پیوند‌های قبیله‌ای همچنان بر پیوند ملی برتری دارد. در این کشورها بیش از آنکه با «شهروند» سروکار داشته باشیم با افرادی سروکار داریم که هویت‌ قبیله‌ای دارند و بنابراین در واحدی ملی ادغام‌پذیر نیستند.

بحران دین دومین بحران اساسی در خاورمیانه و شمال افریقا است. اسلام برای قرن‌ها افق نهایی سیاست و فرهنگ و قانون را تعیین می‌کرد. فروپاشی این افق و درماندگی‌اش در برابر موج مدرنیته و تحولات جامعه جدید، موجب تولد ذهنیتی بیمار علیه دنیای مدرن شده است. اسلام‌گرایی نوعی آگاهی کین‌توز و هیستریک است که در برابر شکست و ناتوانی‌اش در برابر جهان جدید خواهان بازگشت به ریشه‌ها است. تاکنون همه تلاش‌ها برای اصلاح اسلام از درون با شکست مواجه شده است. اسلام‌گرایی اما عمدتا از بیرون نهادهای محافظه‌کار رسمی توانسته است اسلامی ستیزجو عرضه کند که مدعی است پاسخی برای تمام بحران‌های موجود خاورمیانه در اختیار دارد. این تمامیت‌خواهی بحران دین را گسترده‌تر و عمیق‌تر کرده است.

از طرف دیگر، در سطح آگاهی فردی، دینداری اسلامی دچار بحرانی همه‌جانبه است. آگاهی اسلامی در زندگی روزمره خود مدام با تناقض‌ها و دوگانگی‌های مختلفی روبرو است که جهان جدید به او تحمیل کرده است. فرد مسلمان هرچه بیشتر زندگی مدرن را می‌زیید، بیشتر دچار آگاهی دوپاره و رفتاری اسکیزوفرنیک می‌شود.

و سرانجام بحران فرهنگ که می‌توان ریشه‌های آن را به دوران پیش از مدرن برگرداند. واکنش جهان اسلام به فرهنگ یونانی و زوال تدریجی فرهنگ در قرن‌های هفتم و هشتم عملا فرایند فرهیختن اسلام را که از قرن‌های دوم و سوم آغاز شده بود، متوقف کرد. با پایان دوران اسلامی در قرن نوزدهم و آغاز دوران جدید، اگرچه تحولی در همه کشورهای خاورمیانه شروع شد، اما در هیچ کشوری فرهنگ نتوانستد به شکوفایی قابل توجهی برسد. شاید ایران، ترکیه، و مصر از این نظر وضع بهتری داشته باشند. اما عسرت فرهنگی بسیاری از کشورهای خاورمیانه عملا راه پویایی سیاسی و تمدنی را بسته است. بحران فرهنگ و بحران دین در نسبتی تنگاتنگ با یکدیگر هستند. شکست فرهنگ در این منطقه و شکست اصلاح‌طلبی اسلامی در واقع هر دو ابعاد مختلف یک پدیده هستند.

وضعیت فاجعه‌بار خاورمیانه محصول همزمانی و گره‌خوردگی این سه بحران است. بحران سیاست و مشروعیت به بحران دین گره می‌خورد و بحران دین به نوبه خود به بحران فرهنگ وابسته است. بحران فرهنگ موجب می‌شود کشورهای خاورمیانه ناتوان از زایش نخبگانی باشند که بتوانند تحولی جدید در سیاست این منطقه به وجود بیاورند. عدم پویایی سیاسی هم علت و هم معلوم عدم پویایی فرهنگ است. در‌هم‌تافتگی این بحران‌های سه‌گانه به استبداد، خشونت و جهل مقدس دامن زده است. برای مواجه با این وضع باید به ریشه‌های بحران بازگشت. تنها یک نقد ریشه‌ای از سیاست، دین و فرهنگ در این منطقه می‌تواند روزنه‌ای به آینده بگشاید.

این یادداشت پیشتر در ماهنامه «قلمرو» منتشر شده است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر