اعتماد سیاسی/اعتماد
انتخاباتی
از اعتماد شروع کنم:
رضا حقیقتنژاد اعتماد سیاسی را به اعتماد انتخاباتی تقلیل میدهد. اعتماد سیاسی
یعنی کارنامه کلی یک جریان سیاسی و تصوری که در نیروهای سیاسی دیگر و همچنین مردم
برمیانگیزاند. انتخابات ملاک خوبی برای سنجش این اعتماد نیست. باید «روند» را
بررسی کرد. مضافا بر اینکه اعتماد مقولهای آماری نیست که بشود با آمار یا میزان
رای آن را سنجید. مثال: رای خاتمی در سال ۸۰ بیشتر از سال ۷۶ بود اما همه چیز نشان
میداد هم مردم و هم نخبگان نسبت به او مردد شدهاند و اعتماد سابق را به او
ندارند. اعتماد سیاسی تا حدودی به صورت شهودی دریافت میشود. میتوان ملاکهایی
برای سنجش آن تعیین کرد اما در تحلیل نهایی اعتماد را نمیتواند «دقیقا» سنجید.
یکی از ملاکهای تقریبی برای سنجش میزان اعتماد به یک گروه سیاسی این است که
ببینیم آیا گروههای دیگر که در اصول کلی به آن گروه نزدیک هستند به گروه مورد نظر
اعتماد میکنند یا نه؟ تمایل به ائتلاف با آن دارند یا نه؟ مایلاند همکاریهای
کوتاهمدت یا درازمدت با آن بکنند یا نه؟ رضا حقیقتنژاد ملاکی را عرضه میکند که
بالقوه پوپولیستی ست: محبوبیت در توده مردم.(به فرض که اصلاحطلبان در میان توده
مردم «محبوب هستند.) آقای خمینی هم پس از انقلاب ادعا میکرد (به درستی) که توده
پشت سر اوست. آیا آقای خمینی اعتمادپذیر بود؟ مسلما نه. بختیار در همان روزها در اقلیت بود
اما به مراتب اعتمادپذیرتر از آقای خمینی بود.
اما درباره اعتماد
انتخاباتی: اعتماد انتخاباتی در ایران بیش از حد جدی گرفته میشود و نتایج سنگینوزنی
بر آن بار میشود. و این در مورد همه گروههای سیاسی صدق میکند: اطلاحطلبان به
محض اینکه اندکی رای میآورند برای همه لاف میزنند که ما هنوز معتمَد مردم و
نخبگان هستیم و چه و چه. از آن طرف «رادیکالها» فریاد بر میدارند که مردم و طبقه
متوسط منحط شدهاند و غیره و غیره. هر دو گروه «اعتماد انتخاباتی» را زیادی جدی میگیرند.
درست به همین دلیل بود که اطلاحطلبان هیچگاه نتوانستند انتخابات دوم خرداد را
درست تفسیر کنند و پنداشتند مردم ناگهان و تا ابد عاشق آنها شدهاند.
بنابراین توضیح
کوتاهی درباره ماهیت اعتمادهای انتخاباتی ضروری است: بیشتر «مردم» در همه کشورها
نه بر اساس «عقیده» و «گرایش سیاسی» به معنایی که فعالان و نظریهپردازان سیاسی میفهمند،
که بر مبنای عقل سلیم و محاسبه هزینه و فایده و مقداری هم بر اساس هیجان عاطفی (که
در ایران بسیار بیشتر است.) رای میدهند. البته این الگو در حالت معمول است و میتواند
در مواردی تغییر کند. همچنین شامل هواداران سرسخت احزاب نمیشود. مردم به اصلاحطلبان
رای میدهند خیلی ساده برای اینکه در شرایط موجود راه دیگری ندارند و فکر میکنند
شاید اوضاع کمی بهتر شود. همین. اعتماد انتخاباتی بسیار شکننده، بسیار سطحی و
نسبتا زودگذر است. همه جای دنیای همینطور است. مانور دادن روی این اعتمادهای
انتخاباتی برای رجزخوانی خط نوشتن بر باد است. درست به همین دلیل خیلی از اطلاحطلبان
فکر کردند سال ۷۶ مردم چک سفید به آنها دادند. نه، مردم به هیچ کس چک سفید نمیدهند.
آرای مردم شناور و انعطافپذیر است. وقتی گروهی رای میآورد معنیاش این است که در
کار کمپینی و تبلیغاتی خوب کار کرده، از شرایط خوب استفاده کرده و مردم هم «در آن
لحظه» فکر میکنند که این گروه شاید بهتر از بقیه باشد. همین و بس. هیچ معنای
دیگری ندارد.
اعتماد سیاسی که من
از آن صحبت کردم معنایی فراتر از اعتماد زودگذر انتخاباتی دارد. بیشتر معطوف است
به سایر نیروهای دموکراسیخواه جامعه ایران که فعلا در شرایط سرکوب سیاسی در حاشیه
هستند. در آیندهای دور یا نزدیک اصلاحطلبان و این نیروهای دموکراسیخواه (راست و
چپ سکولار) برای ساختن دموکراسی شدیدا به یکدیگر نیاز خواهند داشت. (و حتی همین
الان هم) بیاعتمادی و دیوار بلند سوءظن میان این جریانها دموکراسی را ناممکنتر
خواهد کرد و نیروهای دموکراسیخواه را پراکندهتر. البته اصلاحطلبان تصور میکنند
به این نیروها نیازی ندارند و در شرایط نابرابر که انتخاب همواره میان جنتی/
رفسنجانی یا لاریجانی/عارف است آنها برنده هستند. خوب، به سختی اشتباه میکنند.
تاکتیک، اصول، پروژه
سیاسی
رضا حقیقتنژاد میگوید
تغییری در اصول صورت نگرفته است. تغییر در تاکتیک است. اصول اطلاحطلبان چیست؟ اگر
اصول دموکراسی و حقوق بشر است، این چه تاکتیکی است که ما باید به دشمنان قسمخورده
دموکراسی و پلیدترین چهرههای ناقض حقوق بشر رای بدهیم؟ چگونه این تاکتیک میخواهد
ما را به آن اصول برساند؟ موضوع خیلی ساده است: میان وسیله و اهداف نه تنها تناسب
برقرار نیست، بلکه تضاد مطلق برقرار است. مهمترین نشانه تغییر در اصول همین است.
این تاکتیک به بقای اصلاحطلبان در حکومت کمک میکند نه به دموکراسی و حقوق بشر.
درباره تجدیدنظرطلبی پیشتر نوشتهام و حرفم را تکرار نمیکنم. فقط دو توضیح را اضافه
میکنم: نخست اینکه من نگفتم اصلاحطلبان از همه اصولشان عقب نشستهاند.
طیفهای
مختلف اطلاحطلبان مواضع مختلفی در این باره دارند. ولی به طور کلی در میان بسیاری
از آنها نوعی عقبنشینی و تجدیدنظر در اصول دیده میشود. دوم اینکه همین عدم
شفافیت مهمترین عیب اطلاحطلبان است. هر گروه سیاسی باید صراحتا برنامه، اصول و
استراتژیهای خود را با هواداران و گروههای سیاسی موتلفش در میان بگذارد. اصول و
اهداف ائتلاف ۸۸ حدودا روشن بود. آن جنبش و اتئلاف برآمده از آن شکست خورد و از هم
پاشید. خب، در وضعیت جدید اصلاحطلبان به ما نمیگویند بر اساس چه اهدافی و چه
برنامهایی باید حول آنها گرد آییم. تنها در موسم انتخابات به ما میگویند هیس !
رای بدهید و کاری به بقیهاش نداشته باشید. رضا حقیقتنژاد عزیز و دوستان اصلاحطلب
! اینطوری نمیشود. من یک شهروند عاقل و بالغم. باید بفهمم الان ما حول چه اهدافی
داریم گرد میآییم، اصلاحطلبان چه پروژه سیاسی پیشنهاد میدهند و چرا. من باید حق
داشته باشم سوال بپرسم و نقد کنم و آنها هم جواب بدهند و بالعکس. تا هر کسی حرف زد
متهم شد به جنگطلب و ایرانستیز و غیره. من کاری به توده بنفش و برخی هتاکانی که
در بی.بی.سی و وی.او.ای مجنونانه عربده میزنند ندارنم و حساب آنها را از امثال
شما جدا میکنم. اما اگر دوستان اطلاحطلب با چنین هتاکیهایی مخالفاند صریحا
باید موضع بگیرند و محکوم کنند و این افراد را از خود برانند. (که عکس این کار را
انجام میدهند.) و ثانیا باید در جایی – نه در زمان انتخابات که همه در حال جوگیر
شدن هستند – به طور شفاف و صادقانه پروژه سیاسی خودشان را شرح دهند و آن را به «بحث عمومی» بگذارند و دعوت کنند از
همه نیروهای دموکراسیخواه از چپ تا راست و از مذهبی تا سکولار که این پروژه را
قضاوت کنند. در داخل ممکن است چنین کاری دشوار باشد اما در خارج که میشود. چرا
نمیکنند؟
درباره انتخابات
نهایتا به طور بسیار موجز چند کلمه هم درباره
این انتخابات و نتایجش بگویم. شکست در خبرگان از ابتدا معلوم بود. رد صلاحیتها
جای شک باقی نمیگذاشت که اصلاحطلبان شانسی ندارند. رضا حقیقتنژاد میپذیرد که
تاکتیک اطلاحطلبان در مورد خبرگان موفق نبود. اما این عدم موفقیت از ابتدا روشن
بود. چرا ما باید به ناقضان اصلی حقوق بشر در جمهوری اسلامی رای بدهیم و چنین
هزینه سنگینی را بپردازیم در حالیکه میدانیم که نتیجه قطعا شکست خواهد بود؟ فقط
برای اینکه روی مصباح و یزدی و جنتی کم شود؟ این پروژهای سیاسی است یا دعوایی
شخصی ؟ سیاستی که به «لج آقا را درآوردن» تبدیل شده است سیاست نیست. بازی است. با
ریس شدن جنتی احتمال دارد همان اعتماد موقت رایدهندگان به اطلاحطلبان عمیقا خدشهدار
خواهد شد.
در مورد مجلس: من
مشکلی با رای به برخی از نمایندگان اطلاحطلب نداشتم. یک مشارکت حداقلی با هدف
حمایت از به قول دوستان «حکمرانی خوب» و البته نه دموکراسی، چون این افراد
بیشترشان دموکراسیخواه نبودند، اما نسبت به بسیاری از نمایندگان مجلسِ قبل
بالاخره از نعمت سلامتی عقل برخوردار بودند. اما در مورد مجلس هم نمیتوان چندان
از پیروزی صحبت کرد. اصلاحطلبان به طور تاکتیکی در خیلی از شهرها به اصولگرایان
رای دادند. اصلاحطلبان – به استثنای تهران - پیروز نشدند فقط جلوی ورود بعضی
نمایندگان تندرو به مجلس را گرفتند. اما همانطور که در ابتدا گفتم این اعتماد انتخاباتی
زودگذر است و دائمی نیست. اطلاحطلبان اگر بعد از این پروژه سیاسی مشخصی نداشته باشند
و نتوانند حمایت گروههای دیگر دموکراسیخواه و همچنین بخش بزرگی از جامعه را که
رای ندادند، جلب کنند همین اعتماد انتخاباتی شکننده را هم از دست خواهند داد.
دموکراسی از پایین،
دموکراسی از بالا
«شما آلترناتیوی
ندارید». بارها این سخن را شنیدهایم. در متن رضا هم تلویحا این سخن تکرار شده
بود. منتها حقیقت این است: «شما هم آلترناتیوی ندارید، ما همه در نقطه صفر هستیم.»
آلترناتیو شما حداکثر برای مدیریت بهتر کشور (همان حکمرانی) است نه برای دموکراسی
و حقوق بشر. زمانی ما همه آلترناتیو داشتیم، در ۷۶ در ۸۴ و در ۸۸. الان دست همهمان
خالی است. شما توهم آلترناتیو دارید. موقعیت ما تقریبا برابر است. شما فکر میکنید
چیزی اضافی در دست دارید، نه، «متاسفانه» ندارید.
پیشنهاد میکنم توهمتان را بگذارید کنار و از اسب خیال پیاده شوید و
بنشینید دوباره با هم فکر کنیم.
دو دیدگاه سالهاست
در میان دموکراسیخواهان ایرانی وجود دارد: اول کسانی که به تغییرات از بالا امید
بستهاند، دوم کسانی که به تغییرات از پایین. اصلاحطلبان نماد گروه اول و چپها
نماد گروه دوم هستند. این دو خصوصا بعد از شکست جنبش سبز به شکلی غمانگیز و
پرخاشگرانه علیه یکدیگر قرار گرفتند. به نظر من حقیقتی در حرف هر دو گروه هست، به
اضافه مقدار زیادی اغراق و سکتاریسم. این درست است که تغییرات از بالا مهماند و
نمیتوان به آنها بیاعتنا بود. اصلاحطلبان حق دارند این تغییرات را رصد کنند و
برای آن برنامه داشته باشند. (اگر داشته باشند.) اما تغییرات از بالا به خودی خود
ناقص خواهد بود اگر با نیرویی از پایین حمایت نشود. بنابراین چپها (و دیگر گرایشهایی
که بر نقش نیروی مردمی تاکید میکنند.) حق دارند که به «سیاست از پایین» اشاره
کنند. اشتباه اطلاحطلبان این است که سیاست از پایین را همواره مترادف با انقلاب و
شورش در نظر میگیرند، اشتباه رادیکالها این است که زیادی حضور نابِ مردم را مقدس
و رهاییبخش میدانند و سیاست از بالا را همیشه در بهترین حالت سترون و در بدترین
حالت خیانت میدانند.
این دو دیدگاه باید
بتوانند با هم گفتوگو کنند. به نظر من دموکراسی از ترکیب این دو دیدگاه به وجود
خواهد آمد. اگر هر کدام دیگری را تعدیل و تصحیح کنند، ما میتوانیم به یک سیاست
واقعا دموکراتیک و یک «آلترناتیو» حقیقی دست یابیم. تا زمانی که اصلاحطلبان سکتاریست هستند، فقط و
فقط سیاست را به موسم انتخابات محدود میکنند و تنها امیدشان لابی کردن در پشتپرده
با مراکز قدرت است ما به چنین آلترناتیوی نمیرسیم.
نقد رضا حقیقتنژاد را در صفحه فیسبوکاش بخوانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر