حافظان نظم قدیم
می 68 بیش و پیش از هر چیز نامی نمادین است: ماه می سال
1968 نقطه اوج عصیان نسلی بود که پس از جنگ جهانی دوم بالیده بود. هدف حمله از
یکسو ارزشهای بورژوایی و محافظهکارانه جامعه فرانسه، و از سویی دیگر اقتدارگرایی
احزاب کمونیست بود. برای اینکه تصور روشنتری از موقعیت جنبش می 68 به دست آوریم،
باید به شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه فرانسه در آن سالها اشاره کنیم. شرایطی که
کموبیش در سایر کشورهای اروپایی نیز حاکم بود. ژنرال دوگل پس از مدتی حاشیهنشینی
مجددا در اواخر دهه پنجاه به صحنه سیاست بازگشت و نهایتا در سال 1958 جمهوری پنجم
را پایه گذاشت و اندکی بعد به مقام ریاستجمهوری رسید.
اگر محافظهکاران انقلابی دهه سی از ترس یورش ارزشهای
مدرن به سوی فاشیسم و نازیسم گرایش کردند و تا سرحد خیانت به فرانسه پیش رفتند،
محافظهکاران لیبرال دهه پنجاه و شصت کوشیدند نظم سنتی جامعه فرانسه را با وضعیت
جدید تطبیق دهند. واقعیت این است که در دهه سی میلادی در فرانسه نیز هراسی محافظهکارانه
از گسترش ارزشهای مدرن، تضعیف خانواده و مذهب کاتولیک، و همچنین ترسی از گسترش
بحرانهای اقتصادی و اجتماعی وجود داشت. برآمدن فاشیسم در اروپا دستکم برای بخشی
از کسانی که نگران از دست رفتن «نظم قدیم» بودند امیدی تازه بود. این به این معنا
نیست که آنها به گونهای بالفعل متحد فاشیسم بودند، اما برآمدن فاشیسم را سدی تلقی
میکردند که میتواند در برابر زوال نظم قدیم مقاومت کند. مارشال پتن قهرمان جنگ
جهانی اول از زمره این افراد بود. او اگرچه خود تمایلات فاشیستی نداشت اما تصور میکرد
با همکاری با نازیها هم فرانسه را از گزند آلمان میرهاند و هم میتواند زیر سایه رایش سوم ارزشهای نظم قدیم را احیاء
کند. دوگل چنانکه میدانیم درست بر ضد پتن بود و به راه مقابل رفت: تن به مصالحه
به آلمانیها نداد و به جبهه متفقین پیوست و در نهایت پس از آزادی فرانسه همچون
قهرمان به پاریس بازگشت. اما دغدغه حفظ ارزشهای نظم قدیم در اندیشه دوگل هم -
البته به شکلی کاملا متفاوت - وجود داشت. او موفق شد به شیوهای مسالمتآمیز اما
مقتدارانه به جامعهای طبقاتی، سلسلهمراتبی و انضباطی شکل دهد. در واقع میتوان
گفت دوگل در جستجوی نوعی آریستوکراسی روشنگر بود (aristocratie
éclairée) تا بتواند نظم
کهن را با مدرنیتهای تعدیلشده ترکیب کند.
یورش مدرنیته: جوانان از راه میرسند
عصیان دهه شصت و هفتاد میلادی در چنین شرایطی شکل میگیرد.
جوانان علیه جامعه سلسلهمراتبی و طبقاتی، علیه سیاستهای استعماری و امپریالیسم
امریکا، علیه ارزشهای سنتی و محافظهکارانه، و همچنین علیه دوگل و اقتدارگرایی
دموکراتیک او میشورند. نباید فراموش کنیم که همزمان استالینیسم احزاب کمونیست نیز
یکی از هدفهای حمله جوانان در سالهای دهه شصت بود. درست به همین دلیل بسیاری از
روشنفکران نزدیک به حزب کمونیست نظر خوشی به عصیان «کودکانه» دانشجویان نداشتند.
عصیان دهه شصت اگرچه به پیروزی سیاسی مشخصی منجر نشد اما فضایی تازه برای اندیشه
انتقادی گشود: روشنفکرانی مثل میشل فوکو، پیر بوردیو، ژیل دولوز، ژاک دریدا و دیگران
عملا در فضای پس از می 68 مخاطبان بسیاری یافتند. اگرچه اکثر آنها مستقیما با شورشهای
دانشجویی در ارتباط نبودند و حتی تا حدی به چشم انتقادی به اعمال دانشجویان نگاه
میکردند، اما بدیهی است که اندیشه آنان با فضای رادیکال آن سالها در ارتباط بود.
جنبشهای دهه شصت و هفتاد توانست بسیاری از مسائلی را که
تا آن زمان در حاشیه میدان دید احزاب چپ بود به مرکز صحنه بیاورد: مسائل زنان،
آزادی جنسی، حقوق همجنسگرایان، حقوق زندانیان و وضع زندانها، استعمار و مبارزات
ضداستعماری، وضعیت دانشگاهها و مدارس و غیره. می 68 به جامعه اقتدارگرا و سلسلهمراتبی که تا آن
زمان در فرانسه حاکم بود حمله کرد و توانست مشروعیت بسیاری از قدرتهای کهن را
بشکند. با می 68 فروپاشی تدریجی نظم سنتی سرعت گرفت.
مصادره نولیبرال، ضد انقلاب نومحافظهکار
دهه شصت برای همیشه در تاریخ جوامع غربی گسستی اساسی
ایجاد کرد. شاید مهترین تاثیر جنبشهای این دوره تحولات دموکراتیک ریشهای در
نهادهایی مانند خانواده، مدرسه، دانشگاه، نظام قضایی و غیره بود. اما داستان به
همینجا ختم نشد. نیرویهایی که میتوانیم آنها را ضد 68 بخوانیم به
گفتمانی شکل دادند که درست در جهت عکس روح می 68 حرکت میکرد. به طور خلاصه میتوانیم
بگوییم دستاورهای دهه شصت و هفتاد از یک سو از سوی نولیبرالیسم مصادره شد، و از
سوی دیگر از طرف نومحافظهکاران به چالش کشیده شد. چنانکه سرژ اودیه (Serge
Audier) در کتابش با نام «اندیشه ضد 68» میگوید قطبهای
مختلفی پس از سالهای شصت کوشیدند به نوعی رتوریک ارتجاعی و محافظهکارانه شکل
دهند. مثلا روشنفکرانی مثل الن فینکلکروت در برابر یورش 68 به ضدحملهای فکری
سامان داد. او در دهه هشتاد با جستار «شکست اندیشه» به شهرت رسید و جایگاه خود را به
عنوان یکی از مهمترین روشنفکران حوزه عمومی تثبیت کرد. «شکست اندیشه» که مضمونی
شبیه به «تعطیل ذهن امریکایی» (Closing of American Mind) الن بلوم دارد، در واقع ادعانامهای
علیه تمام فرهنگ انتقادی دهه شصت و هفتاد است.
همزمان با جنگ فرهنگی روشنفکران محافظهکار با فرهنگ می
68 اتفاق دیگری در حال رخ دادن بود: بازسازی سرمایهداری و جذب تمام آزادیها و
حقوقی که جنبشهای دهه شصت و هفتاد برای آن مبارزه کرده بودند. اگرچه میتوانیم
این را نوعی پیروزی برای می 68 تلقی کنیم، و درست هم همین است، اما پیامدهای
ناخواسته این جذب، فراسوی تخیل و امید آفرینندگان می 68 بود. درست از همین نقطه
است که محافظهکاران جدید دهه هشتاد و نود به می 68 و فرهنگ انتقادی آن حمله میکنند:
شما بودید که به نام آزادی و حقوق بیشتر عملا راه را برای فردگرایی خودشیفته باز
کردید، اقتدارهای سنتی را در نهادهای مهمی مثل مدرسه و دانشگاه از میان بردید و
باعث شدید فرهنگ والا به قهقرا رود. در واقع این روشنفکران محافظهکار به گونهای
جدلی می 68ها را علیه خودشان قرار میدهند: آنچه شما در نهایت ساختید سرمایهداری
بیشتر، فردگرایی بیشتر و عقبنشینی فرهنگ بود که خود به نوبه خود به زوال اندیشه
انتقادی منتهی شد. بنابراین می 68 خود خود را به زانو در آورد. دهه هشتاد و نود
سالهای مصادره نولیبرال می 68 در کنار ضدانقلاب نومحافظهکار است. پیروزی جرج بوش
در امریکا و نیکولا سارکوزی در فرانسه خبر از پیروزی سیاسی ضد 68ها میداد.
نومحافظهکاران اگرچه نتوانستند نظم قدیم را برگردانند، اگرچه نتوانستند جامعه را
به پیش از می 68 ببرند اما توانستند ایدئولوژی خود را تا حدودی زیادی جا بیندازند.
نقطه سر خط
آیا این نقد محافظهکارانه می 68 و جنبشهای آن سالها
درست است؟ واقعیت این است که نمیتوان به سادگی از کنار این انتقادات گذشت. راست
است که می 68 ناخواسته به گسترش فردگرایی خودشیفته کمک کرد و حملاتاش علیه فرهنگ
بورژوایی حاکم عملا تا حدی به عقبنشینی فرهنگ به طور کلی انجامید. اما چیزی که
محافظهکاران نمیبینند این است که اولا انگیزه اصلی جنبشهای دهه شصت و هفتاد
اعتراض به نظم طبقاتی، نژادپرستی، استعمار و همبستگی با مردم کشورهای جهان سوم،
تلاش برای احقاق حقوق زنان و همجنسگرایان و سایر فرودستان جامعه بود. بدیهی است
که سرمایهداری سوار بر موج آزادیها و حقوق به به دست آمده شد، اما این مشروعیت
اولیه جنبشهای دهه شصت و هفتاد را زیر سوال نمیبرد. در واقع این منتقدان برخی پیامدهای
ناخواسته می 68 را با مبانی آن اشتباه میگیرند. دوم اینکه نقد محافظهکارانه می 68 این نکته را
به طور کامل نادیده میگیرد که آن چیزی که موجب عقبنشینی فرهنگ، اندیشه انتقادی و
ظهور فردگرایی افراطی شده است بازسازی سرمایهداری در دهههای هشتاد و نود و سیاستزدایی
وسیع از جامعه است و نه جنبشهای تماما سیاسی سالهای شصت و هفتاد. این جنبشها
اتفاقا به گسترش امکانات و غنی شدن فرهنگ مدرن کمک کردند. کافی است به یاد بیاوریم
که این سالها دوران شکوفایی ادبیات، سینما، هنرهای تجسمی، فلسفه و علوم اجتماعی
است.
با اینهمه باید بپذریم که جنبش می 68 و مبارزات آن سالها
تمام شده است. باید به نوستالژی دهه شصت میلادی بدرود گفت. مبارزات دهه شصت در
بسیاری از حوزهها به ثمر نشست و چنانکه میدانیم از لحظهای که مبارزهای به ثمر
مینشیند این امکان وجود دارد که خصلت رادیکال خود را از دست بدهد و به بخشی از
نظم حاکم بدل شود. در این نکته هیچ چیز تراژیکی نهفته نیست. بلکه تنها اعلام این
واقعیت است که مبارزهای تازه، از موضعی تازه، باید آغاز شود. جهان ما بعد از
بحران اقتصادی 2008 وارد دورانی تازه شده است. پیروزی ترامپ در امریکا و خیزش راست
افراطی در کشورهای اروپایی، همراه با نابرابریهای بیسابقه اجتماعی، عقبنشینی
بیش از پیش فرهنگ و ارزشهای جهانشمول همه و همه مبارزه و استراتژی متفاوت با
سالهای شصت و هفتاد را طلب میکند. باید می 68 را افتخار و شکوه به خاک سپرد و
برای آزادی و عدالت دوباره از نو به شیوهای دیگر مبارزه کرد.
لینک مقاله در بی بی سی فارسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر